یادداشت کتابفام
1404/4/13
۲۴۱ صفحه در ۶ ساعت. «مرگ به وقت بهار» که بسیاری آن را دستاورد بزرگ دوران نویسندگی او میدانند، یکی از پیچیدهترین و زیباترین آثار «مرسه رودوردا»ست. این رمان داستان آداب و رسوم عجیب یک شهر بینام را از چشم یک پسر چهاردهساله روایت میکند که باید با خشونت این آیینها کنار بیاید و «رودوردا» از طریق این تشریفات و روابط رو به رشد بین این پسر و مردم شهر، جامعهای مفصل و البته نگرانکننده را به تصویر میکشد. «مرگ به وقت بهار» را میتوان – و شاید در یک سطح، باید – به عنوان خطابی به دولت ظالم و مستبد، به ویژه دولت فرانکو خواند. با این حال، این آیینهای وحشتناک در تضاد کامل با زبان شاعرانه و توصیفات سرسبز رمان هستند. نوشته شده در طول بیست سال - پس از اینکه رودوردا به دنبال جنگ داخلی اسپانیا مجبور به تبعید شد - «مرگ به وقت بهار» یک اثر موزیکال و ریتمیک است و به حق کار یک نویسنده را در اوج قدرت نشان میدهد. «مرگ به وقت بهار» پر است از تصاویر خارقالعاده. بسیاری از تصاویر برای آشکار کردن سیستمی از نمادهای طبیعی کار میکنند که در عین حال تلقینکننده، خاطرهانگیز و عمیقن متناقضاند. در همین حال، تصاویر دیگر این شهر بینام رمان از آیینهای آشکارا مذهبی و اغلب به طرز وحشتناکی خشونتآمیز ناشی میشوند. بین این دو سیستم، طبیعی و آیینی، جادوی رمان قرار دارد. در یک رمان معمولی، یک سیستم ممکن است بر دیگری غلبه کند اما در اینجا، مانند بسیاری از کارهای «گارسیا مارکز»، زمان نیروی سازماندهندهی نهاییست و چه نیروی دوسوگرای بیرحمانهایست این زمان. «رودوردا» نیروهای متضاد را در یک داستان عامیانه دربارهی زندگی و مرگ به هم میپیوندد. از همان ابتدا، آدم بدجوری میخواهد بداند آیا آیینهای خشونتآمیز شهر (آیینهایی که بهطور پیوسته ظالم و قربانی را اشتباه میگیرند) راوی را آزاد میکنند یا نابود میکنند؟ اما داستان هیچ پاسخ آسانی ارائه نمیدهد. خوانندگان باید به همراه راوی در رودخانهی متافیزیکی «رودوردا» غوطهور شوند، جایی که زندگی و مرگ بهطور غیرقابل تفکیکی در یکدیگر نفوذ میکنند، جایی که منظرهای خارقالعاده با زبان زیبایی که در ساختارهای منظم و خودکار چیده شدهاند درهم میآمیزند... و سپس، پاسخ میرسد، کاملن در جای خود قرار میگیرد و رمان را به عنوان یک رمان آشکار میکند.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.