یادداشت جنّات

جنّات

جنّات

5 روز پیش

        کتاب عزاداران بیل یکی از کتابهای مورد علاقه ام بود و خیلی دوست داشتم بخونمش...اما به کسی نمی تونم توصیه کنم.‌.😊 کلا این کتاب طوری بود که انگار ساعدی آدمو میندازه وسط داستانش طوری که خودت باید آروم آروم بری جلو و راهتو پیدا کنی و تازه خودتو با حال و هوای اون مکان و زمان تطبیق بدی...
برشی از متن کتاب:
هر دو ساکت در تاریکی نشستند.باد سردی می وزید،از دور صدای زنگوله ای شنیده میشد.
مشدی جبار و حسنی نگاه کردند؛گاری کوچکی از خاتون آباد به طرف سید آباد می رفت.
حسنی گفت:گاری را می بینی؟
مشدی جبار گفت:آره.
حسنی گفت:چرا صاحب نداره؟
مشدی جبار گفت :باشه ، شب از این چیزها زیاد دیده می شه. اما شتر دیدی ، ندیدی.
حسنی گفت: می ترسم.
مشدی جبار گفت: حرف نزن.
گاری دور شد و صدای زنگوله برید....😈
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.