یادداشت روژان صادقی

        به عنوان یک زن فمینیست و (تقریباً) نویسنده، وظیفه‌ی خودم می‌دانم خواندن آثار زنانی را که در مورد «نوشتن» نوشته‌اند. و خوشبخت و خوشحال می‌شوم وقتی این وظیفه با خواندن یک اثر خوب، لذت‌بخش هم می‌شود. 

با کیمیای عزیزم پشت بازار سعدی رشت چای می‌خوردیم و در مورد کتاب‌های عزیزمان و نوشتن و نوشتن به عنوان یک زن حرف می‌زدیم. 
بحث به نوشتار زنانه کشیده شد و طبیعتاً از سیکسوی عزیزم حرف زدیم و بعد برای همین از این کتاب که ترجمه کرده است برایم گفت و گفت جایی که شگفت‌زده‌اش کرده، همان جایی‌ست که فرانته در مورد یک نویسنده‌ی زن حرف می‌زند. 
فرانته که حالا یکی از بزرگترین (اگر نگویم بزرگترین) نویسندگان معاصر ایتالیایی‌ست با صداقتی مثال‌زدنی و درجه‌ای بالا و تحسین‌برانگیزی از آسیب‌پذیری از ناامنی‌هایش در مورد نوشتن و قلم خودش صحبت می‌کند.

نقطه‌ای از کتاب که برای دوستم آن شب مهم بود و بعداً برای من هم عزیز شد، جایی‌ست که فرانته در مورد یک شاعره صحبت می‌کند. می‌گوید همیشه وقتی به آثار تاثیرگذار ادبی فکر می‌کرده، به کسانی که بخواهد برای نوشتنش از آن‌ها الهام بگیرد نام نویسندگان مرد به ذهنش می‌آمده. و اگر صدایی در ذهنش بود، پژواکی بوده از کلماتی  که مردها نوشته بودند. صدایی همیشه بیگانه که متعلق به او نیست.

و در نتیجه همیشه فکر می‌کرده صدای او، صدای زنانه‌ی او و اسلوبش در نوشتن پاسخگو نیست و نمی‌تواند هیچوقت به خاطر زن بودن، به اندازه‌ی نویسندگان معروف مرد خوب بنویسد. بعد به صورت اتفاقی شعری از یک زن ایتالیایی می‌خواند که در قرن ۱۶ میلادی نوشته شده. 

«زنی اگر، زنی خوار و خفیف چون من
اگر من می‌توانم شعله‌هایی این چنین فروزان
را در میانه‌ٔ سینه‌ٔ خود حمل کنم
چرا نثار دنیا نکنم، رگه‌هایی از سبک و سیاق فروزشش را؟»

بعد از خواندن این شعر است که کم‌کم متوجه می‌شود انگار آنچنان الزامی هم نیست عوض کردن صدای خود و نوشتن با صدایی مردانه. انگار می‌توان زن بود و چیزی برای گفتن داشت و چیز خوب و درخشانی هم برای گفتن داشت. ارمغانی از یک زن شاعر به زنی نویسنده که در تاریخ حرکت کرده است.
 
بعضی مواقع چیزهایی می‌خوانم که بابت نبوغ نویسنده تحسین‌شان می‌کنم، بعضی مواقع با آثاری مواجه می‌شوم که صرفاً درک می‌کنم و می‌توانم متوجه اهمیت‌شان بشوم اما لزوماً دوستشان ندارم. اما بعضی کتاب‌ها هستند که جملاتش به جانم «می‌نشینند». انگار که ذهنم حفره‌هایی خالی داشته باشند و با کلمات نویسنده پر شوند. این کتاب و هرجایی که فرانته بی‌پرده از نوشتن صحبت کرده بود، هرجایی که نامی از زن‌ها و جادوگرها برده بود، از تاریخی که مردها از ما گرفتند و از تاریخی که حالا ما زن‌ها باید بازپس‌بگیریم، روی حفره‌های روحم نشستند. 

نمی‌دانم چه می‌شد اگر تاریخ اینگونه پیش نمی‌رفت و برای همین دوست دارم تخیل کنم دنیایی را که در آن زن‌ها برای نوشتن و برای الهام گرفتن مجبور به تفعل زدن به تاریخ مردانه و نوشتار مردانه نبودند. دوست دارم تخیل کنم تاریخی را که قلم زن هم در آن ردپایی از خود به جا گذاشته است. تخیل می‌کنم و می‌نویسم که غیر از این چاره و وظیفه‌ای ندارم.
      
845

44

(0/1000)

نظرات

امیررضا

امیررضا

1403/10/28

من نه زن ستیز هستم و نه منکر این که در بعضی موارد قدرت مردان میچربد به زنان ولی با این بخش که مردان تاریخ را از زنان گرفتند مخالفم در تاریخ زنانی بودند که تاثیرگذاری خودشون رو در فرهنگ و جامعه داشتند. و با کمال احترام جریان های فمنیستی و یا در تضاد آن، مرد سالاری و امثالهم رو درک نمیکنم چون معتقدم زن و مرد مکمل هم هستند.
1

4

۱. حضور زنان در تاریخ قابل‌انکار نیست اما به راحتی با در نظر گرفتن نسبت تعداد زنان تاثیرگذار با مردان در تاریخ خیلی راحت می‌شه به ظلم‌هایی که به زنان، اتفاقا از سمت مردان شده پی‌ برد. نمونه‌ی خیلی کوچکش هم ساحره‌گیری‌ست که برای بازه‌ی خیلی طولانی در اروپا به زن‌هایی که از خودشون نوعی از نبوغ رو نشون می‌دادند انگ جادوگر یا ساحره بودن می‌زندند و اون‌ها رو می‌کشتند. 
۲. مکمل بودن زن و مرد مانعی برای حق‌خواهی در جهت برابری نمی‌شه. البته مگر اینکه تعریف شما از «مکمل» نقض‌کننده‌ی این برابری بشه. 

0

ثنا

ثنا

1403/10/29

زیبا نوشتی

0