یادداشت ارغوان میرزایی

        زمین انسان‌ها؛ قصه‌ای از پرواز، سقوط و انسانیت✨

برای من فقط یک کتاب نبود، بلکه سفری بود به دل تنهایی‌ها، به لحظه‌هایی که انسان خود را در میان بی‌کرانگی دنیا گم می‌کند. لحظه‌هایی که در ارتفاعی دور از زمین، میان سکوت شب، تنها صدای موتور هواپیما در گوش نویسنده می‌پیچد یا آن لحظه‌های پرالتهاب در بیابانی سوزان، جایی که مرگ و زندگی در فاصله‌ای باریک از هم قرار گرفته‌اند.
آنتوان دو سنت اگزوپری در این کتاب نه فقط از پرواز بلکه از انسانیت، از دوستی، از امیدی که حتی در سخت‌ترین شرایط شعله‌ور باقی می‌ماند حرف می‌زند. او از آن پیوند‌های نامرئی می‌گوید که ما را به هم وصل می‌کند؛ از عشقی که در کمک به دیگری، در فهمیدن، در دیدن آدم‌ها با دل، نه فقط چشم، معنا پیدا می‌کند.

📍چرا این کتاب رو دوست داشتم؟
چون به من یادآوری کرد که انسان، فقط با بودن زنده نیست؛ با پیوندهایش، با لحظه‌هایی که دیگران را درک می‌کند، با عشقی که می‌بخشد، معنا پیدا می‌کند. هر جمله این کتاب، انگار مرا به گوشه‌ای دور از جهان برد، جایی که باید فکر می‌کردم، باید حس می‌کردم، باید با تمام وجود زندگی را می‌دیدم.

💭زمین انسان‌ها را نمی‌توان فقط خواند، باید در آن غرق شد، باید با آن پرواز کرد، سقوط کرد و در نهایت فهمید که انسان بودن یعنی چه؟!
      

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.