یادداشت 𝚁𝚎𝚢𝚑𝚊𝚗𝚎 ִֶָ
6 روز پیش
سامر ساید، جادهی اسپوک، ویندی پاپلرز جمعه ۴ اپریل صفحات باقیمونده از کتاب رو تو اتوبوس و درحال رفتن به خوابگاه تموم کردم. خاله های دوست داشتنی و ریبکا دیو عزیز، الیزابت کوچولو که بالاخره به فردایی که آرزوش رو داشت رسید، کترین که با کمک آنه به زندگی یه فرصت داد و تونست بعد از سالها طعم شیرینش رو بچشه، داستی میلر، چالشهایی که آنه تو مدرسه و اون شهر گذروند... تمامش رو دوستش داشتم و برام موندگار شد؛ مثل جلد های قبلی. ( در این قسمت از جملاتی در وصف کتاب و برآمده از احساساتی که بعد از خوندن هر جلد آنشرلی از قلبم فوران میکنه، چشمپوشی میکنیم. چون قلمم موقع نوشتنشون نه خیلی تیز بود نه کوتاه و نه فرسوده:> ) در آخر، امیدوارم منم مثل الیزابت کوچولو به فردایی که آرزوش رو دارم برسم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.