یادداشت نیما اکبرخانی
1401/5/1
شخصیت این چریک آنقدر جذاب بوده و هست که نیازی به توضیح و شرح ندارد. نگاه کنید به میلیون ها تی شرت و ماگ و پوستر و دیوار نگاره و ... در سراسر دنیا یا شاید از آن بهتر تعداد آدم هایی که لااقل اسم گوارا را شنیده اند. کتاب بسیار جذاب و دردناک است. تراژدی تمام عیاری ست که در زمان خودش دنیا را تکان داده و هنوز هم زنده است و نسل هایی مثل من هم با او ارتباط داشته ایم. مثلا خود من. منی که در سال 1986 متولد شده ام آن هم در غرب آسیا ، چریکی آرژانتینی را که در 1968 در بولیوی کشته شده می شناسم. به واسطه ی کتاب هم نه! می شناسم و حتی یادم نیست از چه وقت یا از کجا ! اسطوره ی ارنستو گوارا یا آن طور که نزدیکانش صدایش می زدند «چه» یعنی همین. پی نوشت اول: جدای از تاریخ ، کتاب بسیار مفیدی است اگر از منظر دیگری یعنی مقایسه با خودمان بخوانیم. در طول مطالعه با خودم مرتب فکر می کردم شاید اینکه جناب چه گوارا اینقدر محبوب است در همین زندگی زیسته ای ست که داشته وگرنه راه و روش اش منظورم مارکسیسم است، امروز در این اندازه رهرو و پیرو ندارد. پسر جوانی که با آسم شدید دست و پنجه نرم می کند، پزشک می شود، ورزشکار می شود با موتور سیکلت و در نهایت فقر جهانگردی می کند ، در انقلابی دیگر در کشوری دیگر شرکت می کند، می جنگد و پیروز می شود و پس از آن به وزارت می رسد. تا اینجایش را شاید خیلی از آدم های موفق هم داشته باشند. اما او ارزش ها و از آن مهمتر علاقه مندی هایش را خوب می شناسد. آدمی که تا دیروز با خروشچف و مائو جلسه داشت و دوبوار و سارتر مفتخر به میزبانی اش در پاریس بودند با خودش یکی تعارف ندارد. جمع می کند و راه می افتد می رود آفریقا، کنگوی تحت استعمار بلژیک . می خواهد بجنگد و حالا بعد از کوبایی ها آن ها را هم کمک کند. چه گوارا خوب می دانست در دنیا چه چیز دوست دارد. خواندن، نوشتن و جنگیدن. همین هم بود که چند تا صندوق کتاب را راه می انداخت دنبالش و می رفت این طرف آن طرف دنیا در یک جنگی طرف ضعیف را می گرفت و در اوقات فراغتش هم دیوانه وار می خواند و گاهی هم می نوشت. راستی چند تا از ما می دانیم می خواهیم چه کنیم ؟ با این وضوح منظورم است. اگر می دانیم چندتایمان جراتش را داریم؟ فکر کنم یکی از دلایل محبوبیتش همین باشد. ما ترسو ها و تسلیم شده ها در برابر جبر اجتماعی و جغرافیایی و سیاسی و ... زیسته های دیگری را می خوانیم بلکه زندگی نکرده ی خودمان را فراموش کنیم. پی نوشت دوم: اگر دیدید خواندن من خیلی طول کشیده، حمل بر سخت خوانی و خوب نبودن کتاب نکنید. اصلا اینطور نیست. من تا فصل آخر را خوانده بودم و راستش روحیه ام خوب نبود دلم نمی خواست با تراژدی رو به رو شوم. سختم بود.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.