یادداشت محمدامین اکبری
1400/11/27
هوالحق بعد از هفت هشت سال بار دیگر خواندمش این دفعه به صورت پیوسته و در عرض سه چهار روز گمان نمیکردم به مانند مرتبه پیشین لذتبخش باشد ولی اینبار بسیار بیشتر حظ و بهره بردم و قدر و قیمت اینکار بیش از پیش دستم آمد. واقعا یاسین حجازی با نفس المهموم شیخ عباس قمی کاری کرده است کارستان و از دل یک مقتل، یک اثر روایی جذاب بیرون کشیده است که به دور از زواید، ما را با متن ماجرای عاشورای شصت و یک هجری روبرو میکند در میان تمام کتابهایی که دراین زمینه تهیه شده است کتاب آه از این جهت که میتوان آن را به تمام مخاطبان پیشنهاد کرد، منحصر به فرد است کتابی که عامه آن را میفهمد و از آن لذت میبرد و خواص ذوق و نکته سنجی مولفش را تحسین میکنند. و اما بخشی از کتاب آه: علی ابن حسین را از نظرِ ابن زیاد گذرانیدند پرسید: کیستی؟ گفت: علی پسر حسین ابن زیاد گفت: مگر علی بن حسین را خدا نکشت؟ گفت: برادری داشتم نامش علی، مردم او را کشتند ابن زیاد گفت: خدا کشت گفت: خدا جانها را به هنگام مردن شان میگیرد ابن زیاد خشمگین شد و گفت: در پاسخ من دلیری میکنی و هنوز دل داری که با من سخن کنی؟ او را ببرید و گردن بزنید! زینب عمه اش در وی آویخت و گفت: ای پسر زیاد، هرچه خون از ما ریختی بس است. و او را در آغوش گرفت و گفت ولله از او جدا نمی شوم اگر او را بکشی مرا نیز با او بکش ابن زیاد ساعتی بدان دو نگریست، گفت: خویشی عجیب است، به خدا سوگند این زن دوست دارد با برادرزاده اش کشته شود. او را رها کنید. من پندارم همین رنجوری وی را بکشد. علی با عمه خود گفت: ای عمه خاموش باش تا من سخن گویم. آنگاه روی به ابن زیاد کرد و گفت: مرا از مرگ می ترسانی ندانستی که کشته شدن ما را عادت است و شهید شدن کرامت؟
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.