یادداشت مریم قاروبی
1404/3/29
هر روز، ژیوان و سنجاب کوچک همدیگر رو میدیدند. هر روز سنجاب برای ژیوان یک بلوط میآورد. و ژیوان برای او یک گردو میآورد. تا این که یک روز وقتی سنجاب آمد، گرفته و غمگین بود. بلوط ژیوان را به او داد و گفت: امروز نمیتوانم زیاد بمانم. کسی آمده و سنجابها را شکار میکند و با خود میبرد!😥 ژیوان خیلی غصه خورد. فکر کرد چه کسی میتواند سنجابهای کوچک بیآزار را شکار کند؟؟ چند روزی گذشت اما سنجاب نیامد! ...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.