یادداشت نفیسه سادات موسوی

        از شدت حرص خوردن و اعصاب خردی، نصف ناخنامو جویدم سر این کتاب. معما به ظاهر ساده بود اما هیچ راهی برای ورود بهش وجود نداشت و این مساله تا صفحات آخر کتاب هم برقرار بود. جوری که حتی برای لحظه‌ای نمیشد کتاب رو زمین گذاشت. و پرونده وقتی بسته شد بازهم شاهد استدلال و استنتاج منطقی، انسانی و جلوی چشم سربازرس مگره بودیم. جوری که پابه‌پاش داشتیم روی این پرونده کار میکردیم. با اطلاعات یکسان.
      
17

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.