یادداشت ℛℯ𝒹 𝒲𝒾𝓉𝒸ℎ

        اولین تجربه‌ی من از آثار داستایوفسکی...
اول از همه راجع به همزاد‌پنداری با شخصیت اصلی، یعنی معلم سرخونه خانواده؛ الکسی
نمی‌دونم...احتمالا اگه همین شخص رو به عینه در زندگی ملاقات می‌کردم، تصمیمات بی‌پروایانه‌اش و تعلق بی‌قید و شرطش مرا گیج می‌کرد و به احتمال بیشتر سعی می‌کردم از آدمی که چنین به استقبال هرج و مرج می‌رود، برای سلامت اعصاب و روانم دوری کنم!
اما از شجاعت و جسارت او بر علیه عرف ریاکارانه‌ی جامعه و صحبت‌های بی‌پرده و با‌صراحتش برای شکستن بت‌های اخلاقی دیگران، لذت می‌بردم.
درواقع میشه گفت الکسی زمانی برای من نامفهوم می‌شد که به روابط عاشقانه‌اش با پولینا برخورد می‌کرد...عشق بی‌قید و شرط و تا حدی جنون‌آمیزی که از هر دو طرف ناپخته بود و به لج‌بازی میان دو کودک شبیه بود. از طرفی دوشیزه پولینا که سعی می‌کرد با منطق بی‌حساب و کتابش احساسات خود را ابراز کند و طرفی الکسی که شور و عشق خود را درون انفجار‌های هیجانی و بی‌فکر جای می‌داد. 
داستان جالب برای من سر میز‌های رولت بود.
پادشاه قمار‌خانه‌ها شانس و سرنوشتی بود که تاج جسارت به سر داشت.
سرنوشت مهره‌ها و اعداد میز رولت بود و رنگ قرمز یا سیاه، یا به رنگ نگون‌بختی یا کامیابی درمی‌آمد.
نکته جالب دیگر، بدبیاری می‌تواند در عین حال خوش‌شانسی باشد. زمانی که تو از فرط پول‌های باد‌آورده فریاد شادی سر می‌دهی در آن‌طرف میز سرنوشت، فردی از درد باختن تمام زندگی‌اش گریان است.
و حرص‌وطمعی که در این داستان به نگارش درآمده؛ اینکه هر کس، حتی عشاق داستان به آن فکر می‌کنند و به نوعی به ترازویی برای سنجیدن و تصمیم‌گیری تبدیل شده برایم حیرت‌آور و بسی جذاب بود.
و در نهایت
به نظر من شاید یکی از جنبه‌های این کتاب افشای راز سرنوشت به وسیله اختراع ما انسان یعنی قمار و رولت بود.
اینکه شاید نجیب‌زاده ای با شکمی سیر و سینه‌ای فراخ از غرور وارد کازینو شود و هنگام خروج فقیر ندار و پشیمان و ذلیلی باشد...
پ.ن: اگر در دوران ریدینگ اسلامپی به سر می‌برید، این کتاب را در لیست کتاب‌های دوران پس از ریدینگ اسلامپی قرار دهید!
      
422

38

(0/1000)

نظرات

برادران کارامازوفشو هم حتما بخون

0