یادداشت شقایق خانجانی
1404/2/3
مرگ از نظر من چهرهی یه دوست قدیمیه که بعد از مدتها میبینیش و با روی باز ازت استقبال میکنه. برخلاف خیلی تصورات و باورها، من هیچوقت مرگ رو ترسناک ندیدم، هر بار شرایط نزدیک تا مرگ رو تجربه کردم جز توصیه برای دیگران و اینکه کاش بیشتر احساساتمو بیان میکردم چیزی به ذهنم نرسیده، حسرت بوده، اما ترس نه. کتاب کافه ژپتو هم دقیقا دست روی همین حسرتا گذاشته، و کاش ما آدما طوری زندگی میکردیم که انگار فردایی وجود نداره، تا بعدا حسرت حرفای نگفته و کارای نکرده به دلمون نمونه. سرو قشنگم این کتابو بهم هدیه داده بود و چقدر خوندنش توی شلوغی این روزا چسبید. هرچند به قول الهه از درک اون همه سیگار کشیدن و کیک خوردن عاجزم
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.