یادداشت آزاده اشرفی

        سووشون را که نه، سیمین را پس از سال‌ها دوباره خواندم. این‌که می‌گویم سیمین، چون وجه زنانه مغزم این روزها عصیان مرده و وقتی می‌خواندمش، دیدم چقدر یک زن می‌شود دانا به علومی باشد که از او دور است. و چقدر می‌شود حرف‌هایی را شیزین بزند که انقدر بلدش است. مثل عشق و زنانگی. 
سیمین و سووشون با هم رفیقند انگار. سیمین با آن احاطه‌ای که به اقتضای آن دوران داشته، چنان در لابه‌لای عشق و شجاعت و اسطوره و افسانه داستان را تابانده که گمان می‌کنی این همه دانش سیاسی از یک زن بعید است. و نه، بعید نیست. که این هوش و کیاستی است که در اغلب زنان مخفی شده و اما، ابراز نشده. و همین شد که نباید. که اندیشه رفت به سمتی که زنان را چه به سیاست. سیمین اما سیاست را در لفاف روشن عشق پیچید تا باورپذیر باشد.
و ترس‌های عادی را چنان موهوم جلوه داد که با خودم گفتم، پس این همه ترس در من، رچا ندیده بودمش؟ چقدر مضرند و من چطور در پناهشان قایم شده بودم؟ شاید زری و یوسف، برشی از سیمین سیمین و حلال بودند، عاشقانه‌ای که در حاشیه سیاست شکل گرفته بود و نمو می‌کرد.
زری که خودش را فراموش کرده بود و یوسفی که زری را به یاد داشت و مصر بود تا دوباره احیاش کند و یادش بیاورد تو اینی که هستی.
زری که صبور بود و زنانگی را در سایه یوسف مخفی کرده بود و یوسفی که خودش را پس می‌زد تا زری از پشت سرش نمایان شود و خودش را بازیابد.
جاهایی از داستان می‌گفتم چقدر یوسف خق است و جاهایی خشمگین نی‌گفتم چقدر ناحقی!
و این توازنی که سیمین دانشور برایم ساخته بود، هدف اصلی داستانش بود که همیشه عشق نیست، گاهی حق و ناحق شکل دیگری می‌گیرند. گلایه می‌اید، سکوت و رنجش.
و این مسیری که به آن هدایت شده بودم، نشانم می‌داد قضاوت نکنم، که سیمین به قضاوت نوشته بود. تصمیم را به عهده خودم گذاشته بود و فقط می‌خواست که من از آدم‌ها قدیس نسازم.
      
17

4

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.