یادداشت محمدرضا مهدیزاده

تاریخچه فلسفه
        نوشتاری در باب کتاب تاریخچه فلسفه از نایجل واربرتون

به نام خدا

فلسفه و فلسفه‌ورزی واژه‌هایی هستند که اکثر افراد جامعه آن ها را شنیده‌اند. اگر هم که در دبیرستان رشته انسانی خوانده باشند، فلسفه خوانده‌‌اند(این به معنی این نیست که کسانی که انسانی نبوده‌اند فلسفه نخوانده‌اند!). ما بیشتر فلسفه را با سقراط و افلاطون و ارسطو میشناسیم. آیا واقعا فلسفه وابسته به اشخاص است؟ یا نه و فلسفه یک روش فکر کردن است.

بعضی از مردم فلسفه را مبهم میداند و بعضی ها هم آن را انتزاعی و غیر قابل استفاده در دنیا میدانند. و فلسفه را ارزش خواندن نمیدانند. حق هم دارند. در این دنیای مادیات و پول و اقتصاد، دیگه فلسفه بدرد نمیخورد. اگر نتوانی شکم خود و فرزند و همسرت را سیر کنی، آیا میتوانی در این دنیا زندگی کنی؟ یا اینکه اینقدر این رقابت اقتصادی و پول در آوردن و رسیدن به مادیات زیاد شده است که اصلا وقتی را برای خواندن فلسفه نمیگذارد. پس به جای اینکه فلسفه بخوانی و سیری در اندیشه فیلسوفان داشته باشی، میروی به سمت پول در آوردن و رسیدن به درجات مالی و پولی برتر.
به گونه ای شده که امروزه پرداختن به فلسفه چیزی بیهوده است، البته در نظر مردم جامعه اینگونه است. اما ایا واقعا اینگونه است؟ 

من در دبیرستان رشته انسانی بوده ام و سال 11 و 12 هم فلسفه داشتیمو خوانده‌ایم. در ان دوران عالم مثل افلاطون زیاد ذهن من را درگیر خودش کرده بود. زیاد به این نظریه فکر میکردم. آیا واقعا افلاطون درست میگوید؟ آیا این جهان فقط سایه است؟ در اون زمان که فلسفه داشتیم، و میخوانیدم مترادف شده بود با کنکور. این مترادف بودن، نه فقط در دوره من، بلکه هم قبلش بوده و هم الان که دارم این نوشتار را نگارش میکنم. برای اینکه در کنکور موفق بشوم، میبایست فلسفه را به گونه ای بخوانم که بتوانم تست‌هایی که در آزمون های آزمایشی شرکت میکردم را به خوبی بزنم. یعنی فلسفه بخوانم برای اینکه درصد خوبی در ازمون آزمایشی بزنم. یعنی فلسفه و دیگر درس ها شده بود ابزاری برای رسیدن به هدفی. نه اینکه درک کردن آن. من هم چونکه نمیتوانستم درصدهای خوبی را از فلسفه در آزمون های آزمایشی بزنم، باعث شد که باور کنم که فلسفه خواندن یک چیز بیهوده است، چون من نمیفهمم، اگر میفهمیدم پس چرا نمیتوانم درصد خوبی در آزمون ها بزنم. این عقیده باورم شد. باور کردم که فلسفه یک چیز مبهم و سختی است که من آن را نمیفهمم. اما آیا واقعا فلسفه را نمیفهمیدم؟! یا اینکه در شرایطی بودم که فلسفه برای من گنگ ارائه شده بود؟

اما از زمانی که دانشجو شدم، فلسفه را نه دیگه از این زاویه که باید تست بزنم و ابزاری باشد برای رسیدن به هدف، بلکه از این زاویه که ذهن من را درگیر خودش کند میخواندم. فلسفه خواندن باعث شد که ذهنم فعال بشود و توی هرچیزی که میخوانم، میبینم و ... شک کنم و سوال کنم. سوال کردن را از فلسفه خواندن یاد گرفتم. 

این کتاب، تنها کتابی بود که در مطالعه‌ کردنش من را هر فصلش به دنیای اندیشه فیلسوفی میبرد. هر فیلسوف چه دغدغه‌ای داشته و در باب اون دغدغه چه نظریه ای را مطرح کرده است! واقعا برای من این کتاب شیرین بود. وقتی که آن را با خود حمل میکردم، انگار که اکثر فیلسوفانی که اندیشیده‌اند در طول تاریخ حمل میکردم.  هر فصل این کتاب اینگونه بود که با یک یا چند فیلسوف شروع میشود، و انگار وارد خانه او شده ای و نظر و دیدگاهش را ملاقات میکرده ای! 

این کتاب بسیار ساده نوشته شده است و هرکس، حتی افرادی که از فلسفه چیزی نمیدانند هم بخوانند، متوجه آن خواهند شد. نویسنده به خوبی و هوشمندانه ان را نگارش کرده و این از نبوغ آن است، این نتیجه تلاش سالها فلسفیدن در نظریه های فیلسوفان است. 

کاش که این کتاب معلمان فلسفه در دبیرستان به دانش‌آموزانشان معرفی میکردند و حتی زمانی که هر هفته تدریس میکنند یکی از دیدگاه‌ها و نظریات فیلسوفان را به بحث میگذاشتند. 

این کتاب باعث شد که فضولی من در فلسفه زیاد بشود. این کتاب، شاه کلیدی بود برای بنده که بروم داخل فلسفه بیشتر فضولی کنم و درب اندیشه هر فیلسوفی را باز کنم و با آن زندگی کنم.

این کتاب را بخوانید، تا دیدگاهتان نسبت به فلسفه تغییر کند.
      
3

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.