یادداشت رضوان احتیاطی

        
باید کتاب بیهوشی را برای کلاس نگارش‌مان می خواندیم؛ چند باری در دست دوستان سال بالایی‌مان در مدرسه دیده بودم اما تا به حال نمی دانستم ماجرا ی این کتاب چیست تا وقتی که با کنجکاوی شروع به مطاله آن کردم.
این کتاب زندگی پسری قلدر و سابقه دار را نشان می دهد که بعد از سقوط از پشت بام حافظه اش را از دست داده است. او نه تنها مادر و یا افراد مهم زندگی اش را از یاد برده، بلکه به هیچ خاطراتی از کار هایش در زندگی قبل خود هم دسترسی ندارد. اما تنها چیزی که به یاد می آورد تصویر دخترکی با پیراهنی آبی و تور های سفید رنگ است که در فضای سرسبزی ایستاده، این تصویر اولین چیزی است که آن پسر به یاد می آورد اما هیچ یک از افراد خانواده این شخص را نمی شناسند. 
در این کتاب زندگی بعد از فراموشی این پسر آمده است زندگی که هیجان چاشنی اصلی و فراز و فرود در آن کاملا دیده می شود. 
آن پسر چیس نام دارد، چیس توصیفات خوبی را بر روی کاغذ آورده است و تمام احساسات خود را به بهترین شکل خود نوشته است جوری که کاملا می توانستم او را در تمام رویارویی هایش با اتفاقات درک می‌کردم. 
این کتاب داستان جالبی دارد که من را به ادامه دادن مطالعه کتاب _در هر صفحه اش_ مجاب میکرد و کاری میکرد که کتاب _ گوشی_ از دستم نیوفتد. 
من ضعفی در این کتاب ندیدم جز اینکه گاهی واقعا حرصم در می آمد؛ از چیز هایی که به معنا واقعی واضح بودند اما نمی توانستند قبول کنند چیس دیگر آن آدم قلدر قبلی نبود... 
جز این نکته که با کمی ادامه دادن بر طرف کیشد و ماجرا دقیقا همان جا هیجان انگیز میشد کتابی عاااالی بود. 
من مطالعه این کتاب را به همه پیشنهاد میکنم!
      
66

8

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.