یادداشت احسان ترابی

شوایک
        به  جنگِ جنگ رفتن

این کتاب پر و پیمان را به خیلی ها هدیه داده ام. پیش آمده قطر غلط انداز کتاب طرف را پس زده و نخوانده. یک محرومیت تمام عیار از آشنایی با شخصیتی دوست داشتنی. از آنها که شخصا دلم میخواهد یکی شبیه او اطرافم بود تا گاهی  با عینک او جهان را نگاه کنم و آنجا که زورم به سیاهی ها نمی رسد لااقل بهلول وار از روی هارون الرشید واقعه رد شوم.
ظاهر کتاب از آنهاست که در نگاه اول خواننده باخودش می گوید لابد کلی طول می کشد تا تمام شود. طنز قصه اینجاست که روزگار هم به کمک این گمانه آمده. کتاب با آن هیبتش اتفاقا آنقدر خوشخوان است که خواننده کمتر زمینش می گذارد و به آخرش می رسد ولی تمام نمی شود. این تمام نشدن هم گردن اجل است که  هاشک نویسنده چک تبار کتاب را میرساند به صفحه ی آخر عمرش بدون توجه به شاهکاری که هنوز تای تمّتش نوشته نشده. با احترام به ساز و کار مرگ و زندگی شاید اینطور باید تصور کرد که مرگ لااقل در این یک فقره ذوق ادبی نداشته یا گول ظاهر کتاب را خورده و نخوانده هاشک را زیر بغل زده و برده. نمی دانم، کاش مرگ کمی دست نگه می داشت یا پیتر هاشک کمتر می نوشید تا کتاب تمام شود.
شوایک خیلی حرف می زند اغلب هم مثال های زیادی در آستین دارد تا به دید خودش مخاطب را شیرفهم کند. او اهل چک است در زمانه ی جنگ جهانی اول. اوقاتی که چک بخشی از امپراتوری اتریش- مجارستان است.
ولیعهد اتریش را که ترور میکنند سرنوشت برای شوایک خواب های دیگری می بیند. تا قبل از آن شلیک تاریخ ساز که ولیعهد را به دیار باقی می فرستد، شوایک شمایل مرد لوده ای را دارد که سگهای سرگردان را به جماعت قالب میکند و البته پول سگهای اصیل را می گیرد. چرخ زندگی همین طور می چرخد تا آنکه بعد از ترور در میخانه ای شوایک، مامور مخفی و مرد صاحب کافه در یک سکانس قرار می گیرند. 
شمایل لوده و بهلول وار شوایک تا قبل از این از خدمت درنظام معافش کرده است، چیزی شبیه همان کارت قرمز خودمان. اینجا ولی مامور بالاخره چیزی از زیر زبان او بیرون می کشد و قرار می شود او را برای بازجویی ببرند. شوایک بعد از بازجویی سر از تیمارستان در می آورد و از آنجا بالاخره سرنوشت تصمیمش را می گیرد و قهرمان دوست داشتنی قصه از سر از فضای جنگ در می آورد.
در جهان شعارها و سیاست های پیچیده و در کشاکش جنگ حضور شوایک شبیه لبه ی تیز چاقوی جراحی است که تا عمق حقیقت راهش را باز میکند و در جایی که خواننده هنوز رد لبخند و گاهی قهقهه روی صورتش مانده، حقیقت عریان را نمایش می دهد. شاید بتوان گفت هیچ کس شبیه هاشک به جنگِ جنگ نرفته است. هجویه ی او اثر ماندگاری است ارزش چند بار خواندن را دارد. این ماندگاری چنان از عمق نفوذ برخوردار است که حتی برتولت برشت را وا میدارد تحت تاثیر این کتاب نمایش نامه بنویسد.
برای ما آدمهای معمولی این جهان غیرمعمولی که صبح ها ممکن است با خواب بد شب سیاست مداری آن سر جهان و تصمیم مزخرف ایشان، زندگی مان زیر و رو شود، شوایک صدای فریاد بلند اعتراص است در تابلوی کمدی شاید سیاه.
اگر هنوز قانع نشده اید کتاب را بخوانید، شاید این قسمت از حرفهای شوایک در تیمارستان دلیل خوبی باشد. 
«به این فکر می کنم که چرا دیوونه ها از این که اون ها رو اونجا نگه داشتن، اینقدر شاکی ان. اونجا آدم می تونه لخت و عور کف اتاق بخوابه، مث شغال زوزه بکشه، لنگ و لقد بندازه و گاز بگیره... اونقدر آزادی وجود داره که حتی سوسیالیست ها هم به خواب ندیده ان. اونجا آدم می تونه راجع به خودش بگه که خداس، یا مریم مقدسه، یا پاپ اعظمه، یا واتسلاو قدیسه؛ هرچند این آخری رو راه به راه طناب پیچ می کردن و لخت و عور می چپوندن تو انفرادی. یکی بود که عربده می کشید و می گفت اسقف اعظمه، اما تنها کاری که می کرد این بود که همه چی رو عوضی می دید. اونجا همه هر چی دلشون می خواست می گفتن، هرچی که سر زبونشون می اومد، عین پارلمان... شَرتَر از همه یه آقایی بود که ادعا می کرد جلد شونزدهم لغت نامه است و از همه می خواست بازش کنن... وقتی آروم گرفت که کردنش تو روپوش، خیال کرد دارن جلدش می کنن و خیلی ذوق می کرد»
اگر هنوز تصمیمتان را نگرفته اید کاری از نگارنده ی این سطور بر نمی آید و  شاید سعادت آشنایی به شوایک را از دست داده اید.

      

6

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.