یادداشت حسین شعبانی

        چیزی که در نهایت داستان متوجه میشوید ، علت منفور نبودن مورسو از دید خواننده بخاطر این است که همواره در تلاش است حقیقت را بگوید ، نه صرفا دروغ نگوید بلکه چیزی بیش از آنچه که هست نگوید.
به معنای واقعی مورسو یک بیگانه است ، بیگانه با مردم از این نظر که بی تفاوتی او به هر چیزی کاملا آگاهانه است.
چیزی که مورسو نسبت به آن بی اهمیت نیست ، طریقه ای است که مردم او را می‌بینند و درباره او صحبت میکنند.
بیگانه بودن مورسو در میان مردم زمانی مشخص می‌شود که میگوید "در اینجا انسان را به خاطر آنکه در مراسم تدفین مادرش گریه نکرده است، محکوم می‌کنند." که این پوچی و قضاوت اجتماعی را در اثر کامو نشان میدهد.
مورسو کلامی به لب نمی‌آورد ، بر خلاف فردی که در جایگاه متهم شدن به قتل است و باید آشفته باشد او بسیار خونسرد بنظر می‌رسد و تنها انتقادی که دارد قضاوت شدن بر اساس احساسات او نسبت به موضوعی نسبی است نه به علت انگیزه قتل.
در جایی از کتاب وقتی مورسو در انتظار اجرای حکم است ، به تنهایی در فکر فرو میرود و به جمله ای میرسیم که میگوید "البته، من می‌دانستم که مهم نیست آیا در سی سالگی می‌میرم یا در هفتاد سالگی، چون در هر دو حالت، مردانی دیگر و زنانی دیگر به زندگی ادامه خواهند داد. هیچ چیز واقعاً اهمیت نداشت. اما در همان لحظه که این فکر از ذهنم گذشت، جهشی ناگهانی به آینده را تصور کردم: این که یک‌باره بیست سال از عمرم گذشته باشد و من هیچ آگاهی‌ای از آن نداشته باشم. این وحشتناک بود."
در این نقطه بنظر می‌رسد مورسو پوچی زندگی ای که گذرانده بود را با تمام وجود درک کرده و شاید حتی برای یک لحظه تزلزلی در شخصیتش به وجود آمده و با این سوال رو به رو میشود که اگر انقدر نسبت به همه چیز بی تفاوت نبودم زندگی چگونه پیش می‌رفت ، اگر که صرفا حقایق رو بیان نمی‌کردم چه میشد؟
اما با آمدن کشیش و مشاجره طوفانی این دو ، انگار نشان میدهد این لغزش شاید صرفا برای چشم بهم زدن بود و پس از آن که به مرگ نزدیک تر میشد پوچ گرایی او بیشتر و بیشتر میشد.
همچنین در تاریک ترین لحظات نشخوار فکری مورسو به یاد مادرش میوفتد ، همان کسی که بخاطر گریه نکردن بخاطر فوتش و فرستادن او به سالمندان قضاوت شد و شاید حتی محکوم به مرگ
مورسو انتخاب یار و همدم مادرش را تصدیق کرد و در زندگی بدون معنایش که در یک قدمی مرگ بود شرایط مادرش را با خود یکسان دید و می‌دانست که باید بدنبال معنایی برای زندگی بگردد .
همانطور که مادرش مرگ را پذیرفت او نیز پوچی زندگی و مرگ را پذیرفت.
      
415

22

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.