یادداشت

زینب

زینب

1403/9/4

سرخ و سیاه
«حقیقت را
        «حقیقت را دوست دارم…اما کو حقیقت؟!
همه‌جا دورویی، یا دستکم شیادی، حتی نزد پارساترین آدم‌ها، حتی نزد بزرگ‌ترین شخصیت‌ها؛ نه، آدمی به هیچ‌کس نمی‌تواند اعتماد کند.»

«سرخ و سیاه» برای من تو سه بخش خلاصه می‌شه:
جاه طلبی، عشق و تردید.

شخصیتِ اصلیِ این داستان پسریه به اسم «ژولین سورل».
ژولین جوانِ فقیر ولی جاه‌طلبیه که تو ذهنش همیشه قدرت و اراده‌ی ناپلئون رو ستایش می‌کنه.

اما می‌فهمه که حالا دیگه قدرت و پول به دست کلیساست!
پس تو اولین قدم، کتاب مقدس رو حفظ می‌کنه و خودش رو مشتاق یادگیری علوم دینی نشون می‌ده، هرچند خودش هم همون اول بهمون اعتراف می‌کنه که مجبوره این دورویی رو داشته باشه تا به هدفش برسه! 
برای رسیدن به هدفش دردسرهای زیادی برای خودش می‌سازه که باعث می‌شه ما با خودمون بگیم آخه پسر این چه کاری بود که کردی؟ 
داستان دو شخصیتِ مهمِ دیگه هم داره، دو زن. که ترجیح می‌دم چیزی ازشون نگم چون به نظرم اسپویل حساب می‌شه:)

نویسنده از عمق احساساتِ این شخصیت‌ها برامون می‌گه تا بیشتر دلیل رفتارهاشون رو بفهمیم؛ و مهم‌تر از اون، تا کمتر سرزنششون کنیم.

داستان به وقایع تاریخی فرانسه هم اشاره داره.
ولی چیزی که این کتاب رو برای من خاص و به یاد ماندنی کرد این جزئیات احساساتِ درونیِ شخصیت‌ها بود. مخصوصا وقتی که عشقی شروع می‌شد و این شروع رو از نگاهِ هر دو طرفِ این رابطه نشون می‌داد.

من از «استاندال» چیزِ زیادی نمی‌دونستم ولی الان می‌تونم بگم واقعا دوستش دارم! نه فقط برای شخصیت‌هایی که خلق کرده، برای اون لحظاتی که وسط داستان یهو نظر خودش هم می‌گفت:))
انگار همینجوری که داشت داستان رو تعریف می‌کرد می‌گفت: «یه لحظه صبر کن، به نظر من دلیلِ این کارش این بود!» انگار یادش می‌رفت نویسنده خودشه:))

و واقعا این‌جوری خودش رو خیلی به منِ خواننده نزدیک کرده بود و حس جالب و‌ جدیدی بود. حس می‌کردم با هم داریم به زندگیِ ژولین نگاه می‌کنیم.

ژولین گاهی باعث می‌شد ازش بدم بیاد ولی الان که فکر می‌کنم، خودم هم توی زندگیم اشتباه‌های احمقانه و تصمیم‌های از روی بدجنسی و خودخواهی کم نداشتم!
پس تونستم درکش کنم.
و حالا با وجود تمام اشتباهاتش، دوستش دارم، برای غرور و عزت نفسی که داشت و به هیچ‌کس اجازه نمی‌داد تحقیرش کنه!
      
25

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.