یادداشت زینب سادات رضازاده

و تنها باد می داند
        ابتدای کتاب روابط بین پدربزرگ و نوه را نشان میدهد و من را پرت می‌کند به دنیای نوجوانی ام و گپ و گفت های ما دو تا،بله من و پدربزرگم و چیزهایی که فقط از او شنیدم. 
با مرگ پدربزرگ داستان ، من هم دوباره  فقدان را تجربه کردم. اما داستان از سفر آنه ( نوه) به سرزمین پدری او شروع میشود یعنی ایرلند. 
همیشه در فیلم های سینمایی دلم میخواست بدانم چرا ایرلندی ها با انگلیسی ها خوب نیستند و چه اتفاقاتی بین آنها افتاده است. 
در خلال زندگی آنه و ماجراهایی عجیب او ، با این موضوع هم آشنا میشویم و میبینم چقدر حق دارند که از دست بریتانیایی ها ناراحت باشند و یا حتی بیشتر. چطور مردم آنجا را بعد از آنکه نتوانست مستقیم درگیر شود به جان همدیگر انداخت و عجب آنها  خودشان خودشان را کشتند. 
همه روند تاریخی داستان در  داستان عاشقانه دیگری پیوند خورده بود و همین باعث میشد نتوانی آن را کنار بگذاری.... 
آنه و توماس ، عشق تان بسیار زیبا بود ...به یادم می‌مانید ... 
      
365

23

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.