یادداشت اختاپوس

آه...پیران
        آه...پیرانزی عزیزم...عجب تجربه دلچسبی بودی! هرچند فکر کنم ترجیح میدی اینطوری صدات نکنم درسته؟ چون میدونی این اسم تو نیست!
خوندن این کتاب بعد مدت ها گیر کردن توی ریدینگ اسلامپ بشدت لذت‌بخش بود و خیلی خوشحالم از دوست عزیزم که بهم هدیش داد. برعکس بیشتر مخاطبین من ۱۰۰ صفحه اول رو بشدت به باقی کتاب ترجیح میدادم. توصیفات خونه، احترامی که شخصیت اصلی عزیزم برای خونه و ساکنین از دنیا رفتش قائل بود و اون سطح بالای عرفانی که داشت. پیرانزی(یا بی نام) عزیزم شخصیتی بود که هیچوقت تجربش نکرده بودم. ساده و پاک، و در عین حال شدیدا دوست داشتنی. به قول یکی از شخصیت ها... تو بسیار زیبا و جذابی پیرانزی!
خانه هم که وصف نشدنیه. زیبایی و مهربانیش به ساکنان، بخصوص فرزند محبوبش، پیرانزی. 
پایان کتاب رو چندان دوست نداشتم. بهتره بگم‌دوست داشتم ولی امیدوار بودم شخصیت اصلی عزیزم تصمیم دیگه ای بگیره و اون دنیا رو ترک نکنه. هرچند شاید یک روزی نظرش عوض شد و به جای دیدار های گاه و بیگاه، برای همیشه ساکن خانه بشه... ساکن خانه ای که همیشه پذیرای فرزند محبوبش باقی خواهد ماند.

      
7

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.