یادداشت محمدرضا مهدیزاده
1403/7/12
3.8
42
چند روزی که این رمان را مطالعه میکردم، کاملا با این رمان زندگی کردم. اثری ارزشمند بود و از خواندن این رمان احساس رضایت دارم. در این یادداشت نیازی نیست که خلاصه این کتاب را بنویسم، و اگر کسی هم بخواهد این کتاب را بخواند نیازی هم به خلاصه آن ندارد، چونکه خودش آن را مطالعه میکند. به نظر بنده هر وقت بخواهیم کتابی را شروع کنیم، خلاصهای از آن خواندن اشتباه است، چونکه میفهمیم داستان به کجا ختم میشود. وقتی خودت شروع کنی به خواندن یک رمان، وقتی هر صفحه از آن را مطالعه میکنی، با کنجکاوی و علاقه آن را ورق میزنی و میخوانی. اگر کتاب را مطالعه کردی جملات بعدی هم نیز بخوان، در غیراینصورت ادامه نده! اما اِما، شخص اول کتاب، زنی آرمانگرا و ناراضی از حال، زنی که نمیداند خوشبختی کجاست! فقط میخواهد آن را بدست بیاورد، شاید خوشبختی پشت آن کوه است، پس باید فرار کرد. ما باید برویم توی فکر اِما. چونکه تن به رابطهای میداده است و همچنین آخرش هم خودکشی کرده است، نباید آن را انسان بدی بشماریم! هر کدام از ما میتواند اِما باشد، منظورم این نیست که ماها خیانتکار هستیم، نه. منظور من این است که هرکدام از ماها از زندگی رضایت نداریم، آرزوهایی داریم که خیلی آرمانیاند، از حالمان و از شرایطی که داریم لذت نمیبریم، برای جبران آن شاید دست به خطاهایی بزنیم، ناامید میشویم، از زندگی سیر میشویم، مانند اِما دست بههر کاری میزنیم تا حال خودمان را خوب کنیم، اما بدتر میکنیم. نمیخواهم بگویم فلوبر میتوانست اِما را در آخر داستان بهجای اینکه دست به خودکشی بزند، به شیوهای آن را نجات بدهد، نه.شایداصلا فلوبر میخواست این رمان را بنویسد تا به ما تذکری بدهد. نمیدانم شما دوستان چی از این کتاب برداشت کردهاید. اما اِما را در این کتاب دربیابید، آن را خیلی مطالعه کنید.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.