بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

یادداشت عادله شیرآبادی

یک ظهر تاب
                یک ظهر تابستانی،
در یک دشت بزرگ پر از تپه های سرسبز 
آفتاب گرم است اما پرنده ها می خوانند
پدرومادر ها روی زمین کشاورزی کار میکنند و بچه ها انقدر دویدند که عرقشان درآمده.
آنجا کنار دشت ابتدای جنگل
یک رود زلال و خنک و روان از چشمه جاریست...
دخترهای نوجوان نشسته اند دورو برش و طرف میشویند وحرف میزنند.
از آن حرفهای یواشکی که  مادرها هر چه گوش تیز می کنند آخرش سر در نمی آورند چه می گویند.
وسط اینها من دختر ۹ ساله ای شده ام
خیس عرق
خسته و خاکی از بازی
می روم سمت سرچشمه و خمره خمره آب می نوشم.
و خمره خمره به جانم می نشیند آن آب.
و سلام بر حسین می گویم
نه ادبی نقد کردم نه مرورنویسی
فقط توصیف کردم وسط شلوغی های زندگی امروز خمره خواندن را.
و تکرار میکنم زیبایی و عشق در سادگی است نه هیچ چیز دیگر.


        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.