یادداشت نرگس آراسته

نیمی از دا
        نیمی از داستان نگذشته بود، که نفس کم آوردم. دیگر این سیر داستان نبود که مرا به خواندن وامی‌داشت، بلکه آیینه‌ای که از زندگی خودم در داستان می‌دیدم، موجب کشش من شده بود. از یک جایی به بعد داستان مستوره و امیریل برایم مهم نبود. اصلا نمی‌خواستم بدانم آخر سر مستوره با کودکانش چه می‌کند و چگونه رابطه‌ با همسرش را بهبود می‌بخشد و با مادرشوهرش چطور کنار می‌آید. خودم مهم بودم. بچه‌هایی که هنوز ندارمشان مهم بودند.
نمی‌دانم این طبیعی‌ست که زنی ساعت‌ها برای کودکانی که حتی وجودشان قطعی نیست، برنامه بریزد، کتاب تربیتی بخواند، کارگاه شرکت کند، کتاب کودک و اسباب‌بازی بخرد و حتی به لباس‌هاشان هم بیندیشد؟
مستوره وقتی از دخترش دور می‌ماند، سینه‌اش پر می‌شد از شیر؛ می‌فهمید که کودکش گرسنه‌ست و باید خودش را برساند. این فقط غریزه‌ی مادری نیست. این خاصیت زن است. قلبش پر می‌شود از چیزی که باید جایی خرجش کند. باید بدهد. باید ببخشد. باید دنیا را از خودش سیراب کند.
زن آمده تا جهان را لبریز کند. نه فقط از مایعی شیرین، بلکه از مهر، از عشق، از دلسوزی. و این کتاب، هرچند با زبانی ساده و روایت‌محور، همین را بی‌صدا در گوش آدم زمزمه می‌کند.

کتاب «مثل نهنگ نفس تازه می‌کنم» از [معصومه امیرزاده]، شاید برای هرکسی چنین تأثیری نداشته باشد. اما اگر زن باشی، یا دل زنانه‌ای داشته باشی، ممکن است جایی میان صفحاتش، یک‌باره خودت را پیدا کنی؛ یا کسی را که مدت‌ها بود فراموشش کرده بودی.
      
50

8

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.