یادداشت ثنا احمدی

        دیشب وقتی داشت تموم می شد قسمت‌های مهم کتاب از نظر خودم رو دوباره خوندم
شب قبلش حتی اشک هم ریخته بودم
و شب قبل ترش نکته نوشته بودم که کجای کار ما می‌لنگه
و در میانه‌های کتاب به این نتیجه رسیده بودم که فردوسی اونی نبود که به ما گفتن
اما تو همه لحظه‌های کتاب فکرم درگیر بود
درگیر خودمون
درگیر این مملکت
که حتی قصه‌هاش از روی واقعیته
واقعیتی که از گذشته‌های دور مونده
و شب جزو غیر قابل انکار فرهنگی و حکومتیمون
همه این ها رو وقتی می‌خوندم
آهنگ سرسام و پاره سنگ مهدی یراحی هم تو مغزم بود
همه این روزا و همه قسمت‌های این کتاب دست به دست هم بدن که من بترسم
از جامعه‌ای که داشتیم
از حکومت‌هایی که داشتیم
و حتی از قصه‌های اساطیریمون که آینه تمام نمایه‌ی ما هستن
ترسناکه که ببینی نکته‌های یک نوشته داستانی انقدر نشانه‌های بارز داره تو بند بند وجود کشورمون
و من می‌ترسم از جامعه ضحاک‌وار از حکومت ضحاک‌وار از حتی مردم ضحاک‌وار
و فقط می‌تونم بگم
بخونیدش
اگر سخت‌خوان هستش هم بخونیدش
نذارید این چرخه اسارت ادامه پیدا کنه
نذارید تو ضحاک درون و بیرونمون اسیر بشیم
کاوه‌های وجودمون رو پیدا کنیم
و به فریدون‌هامون اعتماد کنیم
      
1

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.