یادداشت سید علی مرعشی

                نخل
مراد نخل و میوه دلش را در کناره جوی نزدیک به خانه می کارد. روزها و هفته ها از آن مراقبت می کند. سوز سرمای دی و بهمن تنها به برگ های نازک و کوچک نهال نخل نمی رسد و دل مراد را نیز از سردی و خشک طبعی خود بی نصیب نمی گذارد. قصه مراد همان داستان کودکی ماست. او شیرین ترین و عصاره جان و کودکی اش را در روستا می گذارد و مانند خیلی از ما که دل در گرو چشیدن لحظه های ناب خردسالی داریم آنچه داشته را می گذارد و می گذرد. 

روستا عصاره همه آن چیزی است که هنوز در ذهن ما نمایانگر یک زندگی واقعی و زمینی می باشد. زندگی مدرن و مظاهر آن کاری کرده که زندگی روستایی با تمام سختی ها و شیرینی هایش  دراماتیک و در عین حال ایده آل به نظر برسد. از کشاورزی و کار بر روی زمین اش مثل ها گفته اند و پرورش دام ها را موضوع حکایات عمیق قرار داده اند. برای من بی واسطه برخوردار شدن از مواهب طبیعی زمین پر جاذبه ترین بخش زندگی در روستا است. همراه شدن با ماده حیات، این نبض زندگی و جوشش آن از میان کوه ها و سرازیر شدن آن به رودها چقدر معنا بخش است. بوی مست کننده سرسبزی و گیاهان معطر پای کوه ردپای اندوه و غم را از قلب ها می زداید و جانی تازه عطا می کند. از شما درخواست می کنم با مطالعه این داستان خوش ایرانی جان را تازه کنید.

پ: از پایان شکوهمند کتاب به عنوان یک ایرانی در دل گرو سنت بسته راضی هستم.
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.