یادداشت عسل معماری

        کل کتاب را با کاش گفتن سپری کردم ، کاش اینطور نمیشد..
کاش این را می گفت ... کاش این را نمی گفت ... کاش می فهمید...کاش این کار را می کرد ... کاش این را می نوشت

اما از یک جا  بعد یه یک 'کاش' واحد رسیدم ، 
کاش عشق را بهتر می شناختند
کاش کسی عشق را برایشان درست تفسیر می کرد 
کاش اسم هر چیزی را عشق نمی گذاشتند
کاش عشق و همین. 

معتقدم اگر یک عاشق واقعی در این کتاب پیدا میشد رنگ همه چیز عوض می‌شد ، و شاید من مخاطب رویایی هستم و از سرزمین عجایب سخن می گویم چرا که در عصر ما اینگونه عاشقی کردن و اینگونه زندگی کردن مسلم انگاشته شده است ، و این رنج ناخشنود دستاوردی طبیعی از مطالبه حق عظیم مثلا آزادی است

 اما خب رفتارهای معجزه گونه نتایج معجزه آسا خلق می کنند

معجزه بود اگر آلدو عاشقانه به خانواده اش وفادار می ماند و چشم بر طراوات و زیبایی لیدیا می بست تا طراوات را در خانه خودش زنده کند ، معجزه بود اگه واندا بعد از برگشت آلدو او را نرم  در آغوشش می پذیرفت و می بخشید و همه چیز را از نو می ساخت ، معجزه بود اگر لیدیا به پاس حرمت خانواده و عشق بعد از دیدار او از دید والدو برای همیشه دور می‌شد 

و معجزه بود اگر این زندگی عطر شادی و سرور واقعی به خود می گرفت

اما واقعیت این است که معجزه ها غیر ممکن ها نیستند ، خارق العاده ها هستند ، اتفاقاتی که معمول نیست ولی می‌تواند رخ بدهد ، آری می توانست معجزه رخ بدهد
      
215

10

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.