یادداشت Fatemeh Zahra
1402/9/28
تموم شدنش مثل شکی بود که یهو تا گردن رفتم توش... شکل تموم شدنش خیلی شبیه درکیه که خودم از ماه رمضون داشتم ... هی روزای اول میگی حالا که وقت هست و یک ماهی مهمون خداییم... ولی بعد شب قدر یک دفعه میبینی که ماه تموم شد و از مهمونی خدا رفتی.. با عکس شاگل دلم ضعف رفت ، ...چقدر قشنگن این زندگی های با صفا و ساده... . . . کتاب قوی ای نبود در کل:) من تفننی خوندم و بهم چسبید... خیلی ازش انتظاری نداشتم . بالا و پایین زیادی نداشت . تو هین زیاد کرده بود به مردم روستا ، من خیلی جاها به این فکر کردم که اگر مردم روستا این و بخونن( که به احتمال زیاد با عکس ها و اتفاقات اگر کسی از همون منطقه بخونه متوجه میشه چه روستاییه) چه حسی پیدا می کنن؟ حس نمی کنن این سید ها و زنآقا ها جاسوسی هستند برای اطلاعات و سبک زندگی و فرهنگ عقایدشون؟
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.