یادداشت زهرا زرینفر
1404/1/13
فهم مرشد و مارگاریتا بدون اینکه از روسیه آن زمان نویسنده چیزی بدانی، دشوار است. اینکه جامعه روسیه استالین مبتلا به چه بوده! برای همین تا نیمه کتاب من در یک سردرگمی بودم و فضای سوررئال داستان را نمیفهمیدم اما از آنجا که کنجکاویام اجازه نمیداد کتاب را ادامه دادم تا شاید بتوانم از این آشوبی که با آن روبهرو شدم معنایی بیرون بکشم و تازه بعد از پایان کتاب رفتم تا نقدها و نظرات بخوانم تا به فهم ناقص من کمک کند. بولگاکف از فضای سوررئال آمدن ابلیس به مسکو برای به چالش کشیدن مردم، داستانی ساختگی از یسوعای ناصری (حضرت عیسی) و پونتیوس پیلاطس (حاکمی که حکم تصلیب داد) و عاشقانهای بین یک نویسنده دلزده از جامعه(مرشد) و معشوقهاش(مارگاریتا) استفاده کرده بود تا جامعه پر از فساد و بی اخلاقی خودش را نقد کند. فکر میکنم اگر این کتاب را چند سال پیش میخواندم شاید ارتباط بیشتری با آن برقرار میکردم؛ اما انگار گشودگیام از آن زمانها کمتر شده است. ابلیسی که واقعاً شیطان نبود بلکه حتی بهنوعی قهرمان بود، عیسایی که شباهتی به پیامبران نداشت و صرفاً مردی اخلاقی با نگاه والا به انسانها بود. اما کسی که اصلاً قرابتی با او پیدا نکردم مارگاریتا بود زنی که برای دوباره رسیدن به مرشد بی هیچ چون و چرایی خودش را تسلیم ابلیس کرد و من خیلی از رفتارهایش را درک نمیکردم. ظاهراً مرشد نماد خود بولگاکف و مارگاریتا نمادی از همسر اوست. با این حال این کتاب همراه نوروز ۱۴۰۴ من بود و بعد از مدتها که فقط کار کودک و نوجوان و غیرداستانی خوانده بودم بازگشتی موفقیتآمیز بود که رها نشد و چالش عید بهخوان کمک کرد که تمامش کنم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.