یادداشت حُسنی صف آرا
1402/6/25
خیلی عجیب است! کتابی که فکر میکردم به دردنخور و بد است، بدجوری دلم را برد... . کتاب را خریده بودم اما دوست نداشتم بخوانمش. ماه ها توی کتابخانه م خاک خورده بود تا دیشب. دیشب بی خوابی به سرم زد. داشتم با خودم فکر میکردم حالا که کتاب جدید ندارم و قراره برام بخرن(پدر و مادرم) ، چه کتابی بخرن؟! اما یهو یکی گفت: توکه کتاب داری! یادت نمیاد؟ "فریندل" دیگه! و بدین ترتیب، تصمیم گرفتم یکمشو بخونم ببینم چیه اصلا! رفتم و از بین صدها کتاب، به زور فریندل را بیرون کشیدم. شروع کردن داستان همانا و تمام کردنش در همان شب همان. من معمولا کتابهای را که خیلی ذهنم را مشغول کند و با اون همراه بشم رو همون روز تموم میکنم. قابلیتشو دارم که یه روزه یک و یا حتی دوتا کتاب رو تموم کنم. اما به شرطی که منو با خودش همراه کنه! وقتی کتابو بستم و یه دور داستانش رو مرور کردم، با خودم گفتم خیلی خوب بود، ولی آقا یا خانم محترم ناشر! لطفا یکم طراحی کتاب رو بهتر و خوش دست تر کنید🤗. مادرم که دید خیلی هیجانزده م پرسید کتابت چطور بود؟ منم گفتم: امسال قراره تو مدرسه مون یه اتفاق بزرگ رقم بزنم! خدارو چه دیدید؟ شاید به همین زودی از تو تلویزیون براتون دست تکون دادم😉😅
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.