یادداشت مسیح ریحانی
1403/11/3
باز هم اثر دیگری از «سنان انطون» این اعجوبهی عراقی که هر بار افسوس میخورم که چرا به اندازهی کافی در ایران شناخته نشده است؟ مثل تمام آثاری که از نویسنده خواندهام، این اثر هم از همان صفحات ابتدایی مرا مجذوب و همراه خود کرد. 📚 از متن کتاب: «چشمانم را میبندم و سعی میکنم از هستی ناپدید شوم، از بدنم بگریزم، بدنم را برای همیشه ترک کنم...» در صفحات آغازین کتاب متوجه میشویم که در میان اسناد و مدارک سازمان امنیت ملی در بغداد مجموعهای دستنوشتهی مبهم و بدون نقطه (مانند رسمالخط ابتدایی عربی که فاقد نقطه بوده و بر اساس بافتار و ساختار جملهها و کلمات، معنی نوشتهها رمزگشایی میشدند.) پیدا میشود و مسئولین وزارت کشور از کارمندی خبره تقاضا میکنند که این دستنوشتهها را نقطهگذاری کرده و گزارشی از محتوای آنها تهیه و ارسال نماید. آنچه که پس از این شروع، خواننده با آن مواجه است تلاشهای ماموری است که در تلاش برای رمزگشایی از این دستنوشتههاست. با در نظر داشتن این نکته که این اثر نخستین رمان «سنان انطون» است؛ او حقیقتا قصهگویی بینظیر و فوقالعاده است! نویسنده در این اثر به شکلی هنرمندانه، از طریق دستنوشتههایی پراکنده، تصویری واضح از وضعیت جامعهی عراق تحت حاکمیت دیکتاتوری چون صدام حسین به خواننده ارائه میکند. او در این اثر با نگاهی انتقادی به سرکوب و سانسور، اهمیت زبان و آزادی بیان را برای خواننده برجسته میکند. راوی قصه دانشجویی ناشناس و مسیحی است که مینویسد و نوشتههایش را برای مجلات بغداد ارسال میکند. او به خاطر نوشتهها و اظهارنظرهای به ظاهر بیضرر و بیخطرش در دفتر خاطراتش دستگیر میشود. دفتر خاطرات او پُر است از شوخیهای بامزه با صدام که بخش عمدهی آنها از سخنرانیها و گفتههای خود او برگرفته شده است. زبان صریح و طنز تلخ انطون در این کتاب هم خودنمایی میکند. آنجا که نقلقولی از صدام در دفتر دانشجو است که میگوید: «بنویسید و از بابت اینکه حکومت از نوشتهتان راضی خواهد بود یا نه، هیچ هراس و ناراحتی به خود راه ندهید.» و طنز تلخ قصه اینجاست که دانشجو به خاطر عمل به همین توصیه و دستور(!) صدام، در انفرادی به سر میبرد. 📚 از متن کتاب: «حافظهام به من یورش میآورد و سیمخاردارهایی را که اینجا را از آنجا جدا میکنند، میدرید. مرزها و تابلوهای «ممنوع» که پوستم را سوراخ میکنند، ناپدید میشوند. ابرهای قرمز از بالای سرم میگذرند و بر خورشید ترسو چیره میشوند.» این کتاب هم به زیبایی به کلیشهی «عشق و عاشقی» مرسوم در رمانهای پادآرمانشهری پایبند است و پایبندی به این کلیشه به هیچوجه از نظر من، خستهکننده یا نادرست نبود. دانشجوی بینوا با همکلاسی خود «اریج» وارد رابطهی عاطفی میشود و مرور خاطرات همین عشق آتشین و کوتاه، تحمل زندان را برای او ممکن ساخته است. مانند باقی آثار «سنان انطون» در این اثر هم اشارههای مستقیم به جنگ ایران - عراق میشود و برای ما به عنوان ایرانیهایی که همیشه این جنگ را از یک سمت دیده و قضاوت کردهایم، مواجه شدن با روایتهایی از طرف دیگر ماجرا، همواره برای من جذاب و دلیلی برای بیشتر اندیشیدن به این موضوع بوده است. پینوشت: ۱- بدونشک «سنان انطون» صاحب یکی از درخشانترین ذهنهای معاصر است و شخصا مشتاقانه منتظر مطالعهی دیگر آثارش هستم. ۲- کاش این اثر از زبان عربی به فارسی ترجمه میشد...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.