یادداشت سهیل خرسند

        ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی‌تو به جان آمد وقت است که بازآیی

گویا خون به جگر شدن حین و پس از خواندن رمان‌های عباس‌آقای معروفی اجتناب‌ناپذیره!
زخم «سمفونی مردگان» نخستین رمانی که از عباس‌آقا خوانده‌ام هنوز روی قلبم تازه بود که این رمان از راه رسید... 
البته پس از سمفونی مردگان به سراغ کتاب‌های دیگرش «فریدون سه پسر داشت» و «ذوب‌شده» رفته بودم اما آن دو کتاب محیطی کاملا متفاوت از این دو رمان دارد و باید سبک نوشتن این‌ها را از هم جدا کرد.
داستان هر دو رمان در دوران ملتهب حکومت رضاشاه و به خصوص زمان حمله‌ی روس‌ها به ایران به وقوع می‌پیوندد، آیدین در سمفونی مردگان گرفتار جامعه‌ي به شدت پدرسالار بود و نوشا در سال بلوا گرفتار در جامعه‌ای به شدت زن‌ستیز و قطعا به همین منظور است که عباس‌آقا در ابتدای کتاب می‌نویسد:
«با احترام و یاد سیمین دانشور و سیمین بهبهانی کتاب را به مادرم پیشکش می‌کنم.»

نکاتی از کتاب:
اول اینکه برای من جالبه که پس از گذشت سال‌ها سال، با وجود تغییر چند نسل همچنان عقاید پوچ و جاهلانه در روح و جسم مردمان سرزمینم باقی‌مانده! بله تغییر کرده‌ایم اما بیایید خودمان را گول نزنیم ما همانیم.
هنوز زن‌ستیزیم و هنوز پدر در خانواده حرف اول و آخر را می‌زند، غیر از این است؟ من می‌گویم خیر.

دوم سبک نوشتار قلم عباس‌آقاست که برای من سبک شیرینی‌ست، عباس آقا به گونه‌ای می‌نویسد که گویی زمان در مشتش است و روبروی ما نشسته و با ما گل یا پوچ بازی می‌کند! به این سبک می‌گویند «سیال ذهن» و نویسنده زمان را وصله پینه می‌کند و با پرش‌های ناگهانی در جایی که انتظارش را نداریم بومممم. 

سوم اینکه در بخش‌هایی از کتاب احساس کردم و البته هنوز هم می‌کنم که عباس‌آقا داستان زندگی سرهنگ نیلوفری(پدر نوشا) را از داستان کوتاه «کسی به سرهنگ نامه نمی‌نویسد» به قلم «گابوی عزیزم» الهام گرفته و البته اگر هم اینطور نباشد من را شدیدا به یاد آن داستان انداخت.

چهارم برای عباس‌آقا که به تازگی عمل جراحی جدیدی انجام داده‌اند آرزوی سلامتی می‌کنم و امیدوارم روز به روز حالشون بهتر بشه و برای ما باز هم داستان بنویسند تا بخوانیم و در حین لذت بردن از داستان‌هایش، آگاه و روشن شویم.

باشد تا مردان سرزمینم بخوانند و بخوانند و باز هم بخوانند تا شاید بخشی از درد یک زن را درک کنند، شاید!


نقل‌قول نامه
«چرا آدم‌ها در یاد من زندگی می‌کنند و من در یاد هیچ‌کس نیستم؟»

«وقتی سر قدرت دعوا دارند، با همه چیز مردم بازی می‌کنند!»

«خاک بر سر آدم‌هایی که نمی‌دانند سر چی دارند می‌جنگند.»

«با دار و تفنگ که نمی‌شود بر مردم حکومت کرد، باید به دادشان رسید.»

«مردم هر یک دردی دارند که دیگری نمی‌فهمد.»

«آدمی که در خانه‌اش زن زیبارو داشته باشد، مثل تاجر پنبه هر دم در معرض خطر آتش است.»

«تمام شب را برای دخترهایی که در تنهایی از خودشان خجالت می‌کشند گریه کردم، دخترهایی که بعدها از خود متنفر می‌شوند و مثل یک درخت توخالی، پوسته‌ای بیش نیستند و عاقبت به روزی می‌افتند که هیچ جای اندامشان حساس نیست، روح و جسمشان همان پوسته است و خودشان نمی‌دانند چرا زنده‌اند.»

«سال‌ها بعد فهمیدم که مرد‌ها همه‌شان بچه‌اند، اما بعضی‌ها ادای آدم بزرگ‌ها را در می‌آوردند و نمی‌شود بهشان اعتماد کرد، به خودشان هم دروغ می‌گویند.»

«مگر نمی‌شود آدم سال‌های بعد را به یاد بیاورد و برای خودش گریه کند؟»

«ناامنی بدترین بلایی است که سر ملتی می‌آید، بی‌قانونی، بی‌نظمی، به فکر مردم نبودن و این چیزها.»

«هیچ چیز مال خود آدم نیست مگر همان چیزهایی که خیال می‌کند دلبستگی‌هایی به آن دارد. بعد یکی یکی آن‌ها را از آدم می‌گیرند و تنها یک سر می‌ماند، آن هم بر نیزه!»

کارنامه
عباس‌آقای معروفی، من شما رو خیلی دوست دارم اما برای اینکه به این کتاب شما ۵ ستاره اهدا کنم دوست‌داشتن شما را ملاک قرار ندادم و هیچ لطف و ارفاقی هم در نظر نگرفتم، با آسودگی خیال و بدون عذاب وجدان ۵ستاره تقدیمتان می‌کنم.

سیزدهم شهریور یک‌هزار و چهارصد
      
2

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.