یادداشت مسیح ریحانی
1403/12/23
📚 از متن کتاب: «داستان تکراری جنگهایی که بیش از حد طول میکشند؛ بهتر است بگویم جنگهایی که هزار دلیل داشتند برای تمام شدن و فقط به خاطر یک دلیل نامعلوم ادامه داده میشدند.» امسال من کتابهای زیادی دربارهی جنگ خواندهام، اما «چهار سرباز» و «خاطرات یک ضدقهرمان» واقعا با هر داستان جنگی که خواندهاید فرق داشتند. کتاب یک راوی بینام دارد، که تنها و تنها یک هدف دارد و نه بیشتر! او میخواهد از جنگ جهانی دوم جان سالم به در ببرد. همین! برای او مهم نیست که کشورش، لهستان به دست ارتش دشمن (آلمان) افتاده است. برای او مهم نیست که پیروز این جنگ که خواهد بود؟ کشورش مغلوب خواهد شد یا فاتح؟ او فقط میخواهد که زنده بماند! راویِ داستان به جای مقاومت در برابر کسانی که به کشورش یورش بردهاند، تصمیم میگیرد به هر قیمتی از دیدرس آنها دور بماند. او نه شجاع است و نه مبارز؛ او یک فرد عادی است که صرفا میخواهد زنده بماند، حتی اگر مجبور باشد در این میان به دیگران دروغ بگوید و به آنها خیانت کند. 📚 از متن کتاب: «آلمانیها من را لهستانی میدانستند و لهستانیها فکر میکردند آلمانیام، اما من هیچکدام اینها نبودم. به هیچ کدام هم آسیبی نرسانده بودم.» همین موضوع سبب میشود کتاب به اثری چالشبرانگیز تبدیل شود که در آن، مرز میان درست و غلط، اخلاق و بقا، و شجاعت و ترس دائماً زیر سؤال میرود. در حقیقت این کتاب، قصهای فقط دربارهی بقا در دوران جنگ نیست؛ بلکه دربارهی ترس، انفعال و بزدلی در برابر یک قدرت سرکوبگر است. 📚 از متن کتاب: «برای اولین بار فکر کردم جنایت فقط وقتی چهرهی واقعی به خود میگیرد که اینطور مقابل چشم آدمها قرار بگیرد و جنایتکار مادام که از دیگران نشنود جنایت کرده، وجدانش... آه، بگذارید اصلا حرف وجدان را نزنم!»
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.