یادداشت سَمی
1404/4/8
رمان هیچوقت چندان به تعمق دربارهی ابرها نپرداخته بود. آنها بزرگ بودند و سفید و آن بالا در گذر، بیآنکه رمان ببیندشان. عادت داشت به زمین نگاه کند... به نظرم داستان روایت یکجور تنهایی بود، تنهاییای از درون و بیرون، دوری از آدمها و عدم تلاش برای ساختن رابطهی جدید( با توجه به دلایل عجیب و درستی که رمان، شخصیت اصلی داستان، بیان میکرد.) و گاها تلاش برای حفظ رابطهها و آدمهای قدیمیتر... تنهایی آدمهایی که به نحوی دوست دارند به زندگی خود پایان دهند و هر لحظه به مرگ و فلسفهی آن میاندیشند. و در نهایت اینکه ای کاش همه چیز همانطور که انتظار داشتیم و دوست داشتیم، پیش میرفت...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.