یادداشت سعیده قاسمی

و کسی نمی‌داند در کدام زمین می‌میرد
        کتاب " و کسی نمی‌داند در کدام زمین می‌میرد" سفرنامه‌ای جستارگون است. در جستار، نویسنده آزاد و رها از احساسات، عقاید و تجربه زیسته خود صحبت می‌کند.
خانم مهزاد الیاسی در این کتاب به بیان تجربه در چند سفر ملی و بین‌المللی خود می‌پردازد.
جستارها به هیچ‌وجه شامل جزئیات کامل نیستند و نمی‌توان به سیر زمانی یا مکانی دست یافت. بیشتر از این که در مکان‌ها یا زمان‌ها سفر کنیم، در بالا و پایین رفتن‌های ذهن و فکر نویسنده سفر می‌کنیم.
شاید به همین دلیل بخش یادداشت‌های من در طاقچه برای این کتاب، شامل انواع واکنش‌ها می‌شود: تایید، رد، تامل، خنده.
در چند نقطه نویسنده به ما نشان می‌دهد که به دنبال کشف خود بدون وابستگی‌ها است. ولی به نظر نمی‌آید که مسیر انتخاب شده مسیر پذیرش و به سامان گرفتن باشد. بیشتر حالت انکار و پس زدن ریشه‌های هویتی دارد که احتمالا در انتخاب این هویت‌ها، نقشی نداشته است.
در نقاط محدودی، نشانه‌هایی از خود تحقیری ملی در مواجهه با سایر ملل دیده می‌شود. ولی از نظر من اهمیت ندارد. مسئله‌ی خیلی مهم‌تری مطرح است:
"هربار در زندگی معنایی می‌یافتم، معنا فقط لحظه‌ای دوام می‌آورد و بعد در انبوهی از ندانستن‌های بسیار دود می‌شد و به هوا می‌رفت. سوالم این نبود که آیا زندگی معنایی دارد یا ندارد. این بود که اصلا چرا باید دنبال معنای زندگی باشم."
در نهایت این‌که بعد از پایان کتاب، این سوال برای من پیش آمد که اگر خانم الیاسی با مکتب عرفانی نجف آشنا می‌شد و قدم در این راه می‌گذاشت، چه اتفاقی می‌افتاد؟
      
870

24

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.