یادداشت مریم قاروبی

        کبوتر پرپری آرزو داشت بزرگ بزرگ باشد.
طوری که پایش روی زمین و سرش تا آسمان باشد! 
وقتی کامیون بزرگ رو دید خواست که راننده‌اش بشود! اما کامیون اخم کرد و پرپری را از روی شیشه‌اش توی آسمان شوت کرد! بعد هم کرگدن بزرگ را دید که داشت آبتنی می‌کرد ولی اونم راننده نمی‌خواست چون ماشین نبود!!
پس حالا پرپری چیکار کنه؟

خوب بود فقط نفهمیدم چرا میخواست راننده بشود؟!!
‌
      
28

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.