یادداشت آزاده اشرفی
4 روز پیش
"من لوسی بارتون هستم" یک اعتراف نیست، یک حقیقت است. پافشاری روی هر آنچه بوده و هست. لوسی بارتون نماینده ضعفها و قوتهای زنانه است. تلاشی که برای زندگی کرده و شکستهایی که پشت سر گذاشته. لوسی در پنج شبانه روز خود و خانوادهاش را واکاوی میکند. گذشتهاش و آنچه لایقش بوده و نبوده را روی دایره میریزد. میپرسد از مادری که همچنان در ورژن قدیمی خودش باقی مانده و قصد تغیر ندارد، اما کسی که تغیر کرد خود لوسی است که دیگر هیچ کس را مقصر امروزش نمیداند. دیگر از مادرش رنجیده نیست، از پدرش فراری نیست و همه نقاط ضعف را پذیرفته. می پرسد تا چرایی امروزش را کشف کند. لوسی به دنبال خود قویاش در گذشته میگردد و به دنبال خود ضعیفش در امروز. جستجو میکند تا هر آنچه او را به امروزش رسانده دریابد. لوسی، در چالشی پنج روزه هر چه را که بانی بستری شدنش شده بیرون میریزد. و گاه از درک عاجز میماند. گاه میپرسیدم از خودم، لوسی بارتون یا الیزابت استروت؟ این سوال گاهبهگاه ذهنم را درگیر میکرد. من نشانی از نویسنده در کتاب نمیدیدم و انگار هر چه بود شخصیت بود. اما گاهی فکر میکردم مگر میشود شخصیتی را اینطور بیحجاب خلق کرد و در او زندگی نکرد؟ من الیزابت را در کالبد لوسی میدیدم. نویسنده را در بطن شخصیت. و این واکاوی بیرحمانه لوسی انگار لخت شدن همه زنان بود پیش چشم جهان که ببینندش. زنانی که نمیگویند اما زخم کودکی را، آنچه را که به نظر والدین ساده است، تا بستر بیماری با خود حمل میکنند. توان توجیه افکارشان را ندارند و درمانده می شوند. میجنگند تا بخش مفیدی از خود را زندگی کنند و هزار بار شکست میخورند. قلابهای گذشته را نمیتوانند پیدا کنند و مستاصل، از این و آن خودشان را میپرسند. که چرا و چرا و چرا؟ لوسی بارتون در عین سادگی شگفتزدهام میکرد. زنی که قلم برداشته بیآنکه خودش را ببیند، اما بخش حقیقیاش را یادداشت میکند و همین است که از او زنی میسازد جوینده. زندگی که وابستگیها را پس میزند. سرمای گذشته را با پوستش حس میکند اما در آینده دنبال گرماست. لوسی با همین نگاه مادرش را، خواهرش را، پارتنر همسرش را، و حتی نویسنده توی فروشگاه را میکاود و در همه این جستجوها، بخشی از خودش را پازلوار میآفریند. لوسی در خودش به دنبال زنان است و در زنان به دنبال خودش. حسرتهاش را محترم میشمارد. میداند که چی میخواسته و بهش نرسیده و به دنبال ناکامیهاش، اندوه را حذف میکند. و نمیشود گفت اندوهی ندارد. لوسی سرشار از غمی است که به او آگاهی میبخشد. کتاب نثر سادهای داشت. بسیار روان و آرام از مصائب دختری میگفت که به زنانگی رسیده اما کودکی نکرده. میشود آسوده خواندش و لذتش را برد. اما من فکر میکنم عمیق خواندن و درد کشیدن چیزی است که الیزابت استروت در سطرهای سفید داستان نوشته. آنچه توقع نویسنده است، تفکر و جویندگی است. من لوسی بارتون هستم/ الیزابت استروت ترجمه نیلوفر داد نشر قاصدک صبا
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.