یادداشت فاطمه
1401/3/22
داستان اما گیرافتادن جوانکِ طلبهایست در دست اشرار لبِ مرزی و شرطِ ازادیاش میشود شفادادنِ یک کودک مادرزادیِ معلول؛و چالشِ این اسارت چند روزهی سختِ حمید باعث کنکاش صبغه و سابقه ایمانی و زندگانیاش میشود برای او تلخ بود؛ برای من شیرین . داستان در بطن ماجرا اما،بازی کردنِ خدا با ایمانِ حمید بود،حمیدی که به گمانش مومن بود و درپی معنا و این بازی بد محکی بود برای تشخیصِ سره از ناسره ایمانش. حمید تا رگ و پیِ ایمانش را کاوید،شعاع ایمانش را متر زد و بعد هم ایمانش را از باورهای چرکابهاش شست و پهن کرد در مقابل نورِ این اتفاقِ تاریک. حمید از پوستین طلبگی جسته بود و شده بود راویِ بددلِ شکاکِ بیرحم خود. من دوسش داشتم،هم روایت را و هم نوع نگارش را. جملات کوتاه و لیز بودند؛سُرَم میدادند تندی به صفحات بعدی،توصیفات کوتاه و دقیق و حسی نویسنده برایم ملموس بود . نقطه عطفش و گرهها و گرهگشاییها هم الحق خوب بودند،اینکه دستِ نویسنده را نمیشد بخوانم سرعت خوانشم را میبرد بالا. خیلی وقت بود داستانی به این تُند و تیزی نخوانده بودم. خوشمان آمد.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.