یادداشت

اینک شوکران: ایوب بلندی به روایت همسر شهید
        این روزها کمتر می‌توانم کتب خاطره شفاهی جنگ یا خاطره‌نگاری دفاع مقدس را بخوانم.  نه به خاطر این که علاقه‌ای نداشته باشم، برعکس، از شدت تعصب نمی توانم کتاب دست بگیرم. آخر چرا باید چنین سوژه‌هایی با چنین ادبیات روایت شوند؟ واقعاً حق این شیرمردان و شیرزنان این است که از خلال چنین متن‌هایی به ما باز نمایانده شوند؟ آخر کمی هم ظرافت و دقت بد نیست!
حالا کار خوب هم تولید نکردید، پیشکش، حداقل کاری متناسب با قواعد نوشتن منتشر بکنید. این همه ضعف، این همه اشتباه، این همه سکته در نثر و آشفتگی در تبویب کتاب، این همه شلختگی در روایت زندگی، این همه سهل‌انگاری را چه‌طور یکجا جمع می‌کنید؟ در حین خواندن کار، نمی‌دانم ایرادات پرشمار کار را بشمارم یا تیروترکش نثر و روایت مغشوش را از خودم برانم، یا غصه سوژه نابی را بخورم که لابه‌لای این صفحات و سطور شرحه‌شرحه ضایع شده و رها گشته است. 
این همه پول بیت المال خرج شده تا موسسات عریض و طویلی مثل روایت فتح از جیب مردم گردانده شود تا چنین آثاری تحویل مردم بشود؟ بدون هیچ طرحی، بدون هیچ چینشی، بدون ذره‌ای ذوق و ظرافت، هیمن‌طوری خاطرات را با بیل می‌ریزید وسط کتاب و چاپ می‌کنید؟ حالا مخاطب به درک، که ذره‌ای احترام به شعور خوانندگان نمی‌گذارید، لااقل از روی خود این شهدا خجالت بکشید و چنین متنهایی تولید نکنید که فقط شأن آن‌ها را پایین می‌رود و سوژه را می‌سوزاند.
      
1

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.