یادداشت
1401/5/13
این کتاب رو یک نفس خوندم. کتاب قطوریه تقریبن دو روز طول کشید. برای من که بعد زنانه ی وجودم رو تو جامعه کمتر زندگی میکنم مثل یه لیوان آب خنک بود بعد از یه عالمه تشنگی. نگرانی های یک زن در جامعه ی مردانه، در ارتباطش با مادر، پدر، همسر، فرزند و ... من همسر و فرزند ندارم. اما نگرانی های مربوط بهش رو دارم. با قسمتهاییش که زندگی کرده بودم اشک ریختم. با ماجرای مستوره با پدرش، با دلتنگی برای مادرش و آرامش اسطوره ای که ازش می گیره. سعی کردم مادر آرامش بخش درونم رو بیدار کنم. با فهم پدرش و اینکه رمز آشتی باهاش رو توی تواضع پیدا کرد. سعی کردم خودم رو جای پدرم بذارم و از دید اون به ارتباطمون فکر کنم. اینکه چطور تونست حرف بزنه و خودش رو و انتظاراتش رو شرح بده و اونا رو محقق کنه. سعی کردم تلاش کنم به شرح دادن خودم حداقل برای خودم. این کتاب انگار یه بار نگرانی بزرگی رو از دوشم برداشت. با چالش هام مواجه شدم. اعتماد به نفس گرفتم. جمله جمله ی کتاب فکر شده و حساب شده بود. حس نمی کردم هیچ جملهای الکیه و میشه حذف بشه. و اینکه می خوام اعتراف کنم که زن ها بُعد زنانه ی خودشون، دغدغه ها و رویکرد های خودشون رو سانسور می کنند. یا لااقل من اینطوری ام. این کتاب و حس هایی که در حینش تجربه می کردم رو هم دوست داشتم برای خودم نگه دارم و حتا خجالت می کشیدم از نوشتن همین یادداشت. به دلیل همین میل به سانسور هر گونه حس زنانه، همین یادداشت رو هم دارم با دو ماه تاخیر می نویسم. کتاب بسیار تاثیر گذاری بود برای من. مثل چند سال زندگی کردن با کسی که انگار خود من باشه بود.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.