یادداشت سهیل خرسند
1401/9/13
گفتار اندر نقد نشر نیماژ منقل را میآورند، زغالی میگیرانند و سپس قد یک فندق تریاک از لول خود میکنند و روی حقهی وافور می چسبانند. سوراخ وافور را با سوزن طلاییِ زنگزدهاش وا میکنند و وافور را با یک دست روی لب گذاشته و با دستی دیگر با انبری یک ذغالِ سرخ را از منقل برداشته و پس از فوتی به آن، به حقه نزدیک و دودی جانانه میگیرند و در حالیکه بسیار آهسته دود را بیرون میدهند شعار میدهند که: این چه وضعیست؟ چرا مردم کتاب نمیخرند؟ چرا وضعیت چاپ و نشر چنین است؟ صنعت نشر ورشکته است! و همانگونه که دود بعدی را میگیرند در ادامه در دفترچهی خود یادداشت میکنند که فلان کتاب در تجدید چاپ بعدی به یکباره با چند برابر چاپ قبلی چاپ گردد اما با کاغذی نازکتر و چاپی بسیار بیکیفیتتر که خواننده در خواندن نوشتههای پشت و روی هر صفحه به آنگوزمان بیفتد! ساعتی از نشئگی میگذرد که یک مشتری به نام سهیل به نشر نیماژ پیام ارسال میکند که: این چه وضعیست؟ چرا برای مشتری ارزش و احترام قائل نیستید؟ چرا به نسبت پولی که دریافت میکنید به همان اندازه برای کیفیت کتاب خرج نمیکنید؟ اما مدیران نشر که حال نه معلوم است نشئه هستند و نه معلوم خمار؟! در پاسخ، با یک ضدحملهی بیشرمانه به مشتری میگویند: این به ما مربوط نیست!!! و شما میبایست هنگام خرید، کتاب را بررسی و در صورت ایراد کتاب سالم را خریداری میکردید!!! آقا/خانم نشر نیماژ: تف به شرافت شما گفتار اندر توصیف کتاب "او خوابیدن در آسمان را خیلی دوست میداشت. تردید دارم از روایت این داستان که میدانم، آنهایی که جمشیدخان را واقعا ندیدهاند هرگز نه باور میکنند و نه درک میکنند." موضوع جذاب، انتخاب المانهایی بسیار سخت نظیر پرواز انسان و بارش خون از آسمان، پرداخت نه عالی اما خوب و جمعبندی مناسب، که باعث شد تلخی روانم را از ناشر بشوید و به همراه جمشید خان به آسمان ببرد. شجره نامه حسام خان (پدربزرگ) پیروز (مادربزرگ) جمشید خان (پسر کوچک حسام خان) ادیب خان (پسر بزرگ حسام خان) سرافراز خان (پسر وسطی حسام خان) اسماعیل (پسر ادیب خان) سالار (پسر سرافرازخان) غزل (خواهر اسماعیل و دختر ادیب خان) صافی ناز (دختر صدیق پاشا-زن جمشید خان) احسان بایزید(معشوق صافی ناز) گفتار اندر داستان کتاب نخستین کتابی بود که از ادبیات «کرد/کورد» و صدالبته «بختیارعلی» میخواندم و پیش از هر حرفی رضایت خود را از ترجمهی آقای «مریوان حلبچهای» به جهت متن روان، ساده و بیآلایشی که تقدیم ما نمودهاست ابراز میدارم. باز هم رئالیسم جادوییِ مورد علاقهی من و اینبار نویسندهای دیگر، خوشحالم که این کتاب دوست داشتنی را مطالعه نمودم. اگر بخواهم با نگاهی ساده کتاب را معرفی کنم، مینویسم: جمشید خان در زندان صدام شکنجه شده و در شکنجه آنقدر از جانش آب رفت تا اینکه باد او را همانند بادبادکی با خود برد و به شکلی که در داستان میخوانیم به همراه برادرزادههایش اسماعیل و سالار به «بارانوک» روستای قدیمیشان پناه میبرند. با اعلام عفو عمومی رژیم بعث، به شرط عضویت در ارتش بخشوده میشود و در جنگ عراق با ایران به شکل جالبی شرکت دارد و دو برادرزادهاش نیز نقش نگهدار او هستند تا مبادا او را باد ببرد اما گاهی این اتفاق رخ میدهد و گاهی نیز خیر و نکتهی جالب داستان این است که وقتی به هر دلیلی که در داستان میخوانیم او به روی زمین سقوط میکند، سقوطش منجر به فراموشی او و تغییر روند زندگیش میشود و ما در فصول مختلف تغییرات و زندگی جدید او را میخوانیم، تا اینکه... . بستگی دارد این کتاب را به چه دیدی بخوانیم، اگر بخواهیم به دیدهی یک داستان روان بنگریم بسیار عالیست و چه بهتر برای پر کردن وقت ما، اما اگر بخواهیم به شکل دقیق نیز بدان بنگریم، باید عرض کنم که بختیارعلی تاحدودی و نه بسیار دقیق و مستند اشارات خوبی به وضعیت سیاسی، اجتماعی و بحرانهای کشورش در دوران پیش و پس از صدام کرده است و این اشارات داستانش را نه وزین اما پربار نموده است. نقلقول نامه "دیکتاتورها نمیمیرند، بلکه همچون ققنوس حاکستر میشوند و کمی بعد دوباره از زیر خاکستر خود سر برمیآورند." "گلولهها کاری کردند که خدا را هم برای همیشه فراموش کند." کارنامه یک ستاره بابت اینکه در سطح، کیفیت و حد و اندازهی شاهکارهایی که با این سبک که دست بر قضا مورد علاقهام است و پیشتر خواندهام، یک ستاره بابت اینکه اشارات به رخدادها سطحی بود و نه مستند بر واقعیات از کتاب کسر و نهایتا سه ستاره برای این کتاب منظور میکنم. سیام مهرماه یکهزار و چهارصد
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.