یادداشت Nafiseh

Nafiseh

Nafiseh

19 ساعت پیش

        به نظرم از بهترین گزینه ها برای شروع ادبیات روسیه و البته قلم آقای داستایفسکی هست.
فضای سرد، سرما، هوای شب و... همه و همه روی هم از نشانه های دیدگاه تاریک شخصیت اصلی به این دنیاست. سنگینی غم و تنهایی اون از مدل بیان شدن محیط اطرافش، جوری که با ناستنکا شروع به صحبت کردن میکنه و دلبستگی ناگهانیش فقط در چند شب به ناستنکا مشهوده.
روند داستان آرامه، که به نظرم برای این داستان نیاز بود. چون دیالوگ های کتاب دریچه ای رو به روح شخصیت های ما باز کرده که به ما اجازه میده راحت تر مقصودشون رو از ساعت ها حرف زدن با هم دیگه متوجه بشیم.
چیز دیگه ای که از داخل متن میشه بهش اشاره کرد ، خامی و پختگی شخصیت های ما بود.
مدل صحبت کردنشون با هم نشون میداد که تجربه ی هر کدوم در زمینه های مختلف زندگیشون چقدر بوده. مرد رویاپردازی که به نظر میومد تا به حال نتونسته بوده به درستی با کسی صحبت کنه، حالا با دیدن ناستنکا شروع به زبون باز کردن و حرافی بیش از حد میکنه که نشانه از بی تجربگی اجتماعیشه.
همچنین تجارب گذشته ی ناستنکا و البته اتفاقی که در پایان داستان میوفته، نشون میده که اون هم هنوز خام و بی تجربست و بر اساس این ها تصمیمات عجولانه و ناگهانی ای میگیره. شاید حتی میتونست بیانگر این باشه که عشقی که پایه هاش این چنین سریع روی هم چیده میشه، به راحتی هم میتونه فرو بریزه و ویران بشه.
اما نقطه ای که این دو رو به هم رسونده بود، تنهایی و غم درونشون بود. شاید به این دلیل این قدر زود به هم دل بسته شدن که حرف های روح و دل هیچکدومشون برای گوش کسی خریداری نداشت.
تنهایی میتونه نابودگر باشه، درست جوری که هر دو تا شخصیت اصلی داستان رو به شیوه ی خودش خرد میکنه. به نظر شخصیت های داستان نمادین بودن. چیزی شبیه به نماد جامعه ی حال ما که اکثر افراد از درون تنهان و نمی‌تونن به خوبی با هم ارتباط برقرار کنن. 
و اما پایان داستان که کاملا برای من یکی غیرقابل پیش بینی بود. البته که توقع ویرانی داشتم، اما مشخصا نه به این صورت.
همونطور که قبلا اشاره کردم ، یکی از نشانه های خامی ناستنکا رو در این نقطه به راحتی می شد درک کرد.
به نظرم منظور از شب های روشن، "تنها شب های روشن زندگی مرد جوان داستان" بوده. شاید این چند شب تنها زمان هایی بودن که روح بیقرار اون رو آرام کردن. شاید فقط همین چند شب در زندگیش بخش خالی روحش رو پر کردن.
شاید نشون میده که هر چقدر هم ما پنهان کنیم، روح ما در جایی که بتونه به خوبی احساس آسودگی کنه، خودش رو آشکار میکنه.
چیز هایی که اشاره کردم فقط چندتا دونه از پیام ها و مفاهیم عمیق قابل برداشت از این داستان بود که به نظرم شاید حتی هنوز به خیلی هاشون دست پیدا نکردم.
اما در آینده حتما این کتاب رو دوباره خواهم خوند.
این مدل شخصیت پردازی آقای داستایفسکی که با درک از دیالوگ داستان میشه به روح شخصیت ها دست پیدا کرد یکی از خلاقانه ترین و جذاب ترین شیوه هاست که به شخصه خیلی در این کتاب دوست داشتم.
اصلا کتاب تک بعدی ای نیست و فقط نمیشه از یک منظر بهش نگاه کرد و شاید حتی باید بار ها و بارها خوندش.
در کل به همه ی افراد، به ویژه ورودی های جدید به دنیای ادبیات روسیه پیشنهادش می‌کنم. 
داستانی که ناخودآگاه شما رو وادار به همدردی میکنه و  با خوندنش وارد فضایی آرام و سرد میان گفت و گوی گرم دو جوان تنها و دلزده میکنه.
امیدوارم لذت ببرید.
      
17

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.