یادداشت آیدا، کتابخوار اکسوپلنت
1404/1/12
تلخ اما از دل جامعه. کتاب "زن زیادی" متشکل از چند داستان کوتاه درمورد افرادی که همه به نوعی درگیر مشکلاتی هستند و در جاه و مقام درستی قرار نگرفتهاند. به طور کلی کتابهایی که به چند داستان میپردازند اصلا موردعلاقهام نیستند ولی این موضوع از ارزش سمنوپزان و زن زیادی کم نمیکند. داستان زن زیادی ته دلم را پر از غصه کرد؛ دختری که به خاطر نقصهای کوچکی در ظاهرش خود را از کار و زندگی انداخت و حالا پر بود از عقده و حسرتِ کارهایی که میتوانست انجام دهد ولی نداد. نادیده گرفته شدن زنان در تمام مراحل زندگیشان واقعا غمانگیز بود و هست و سزاوار این است که ساعتها برایش اشک بریزم. طبق چیزهایی که از این کتاب شنیده بودم میبایست انگشت به دهان بمانم ولی انتظاراتم را که برطرف نکرد هیچ، بلکه ناامید هم شدم. فکر میکنم ما چوب انتظاراتمان از کتابها، آدمها و همه چیز را میخوریم. زن زیادی، اولین کتابی بود که از جلال آل احمد میخواندم و فکر کنم آخرین کتاب هم باشد زیرا اصلا نتوانستم آنطور که باید، با این کتاب ارتباط بگیرم و چنگی به دلم نزد. زن زیادیِ جلال آل احمد مثل خیلیهای دیگر مخاطب خاص خودش رو دارد و به صورتی نیست که تک تک افراد از خواندنش لذت ببرند. بنظرم داستان روی یه خط صاف پیش میرود که یکنواختیش دل را میزند. اگر نصفه و نیمه ول کردن کتاب اعصابم را بهم نمیریخت قطعا بعد خواندن چند صفحه از کتاب آن را کنار میگذاشتم. رسالههای اول کتاب را هم اصلا متوجه نشدم و درکل کتابی نبود که بعدا بخواهم حتی از کنارش رد شوم. اگر قرار باشد از جذابیتهای کتاب بگویم قطعا از توصیفات دقیق و عمیقش میگفتم که نویسنده بسیارعالی همهچیز را به وضوح بیان کرده بود و جملات درخوراندیشه کتاب هم باعث شد که حداقل یک ستاره از این سمت داشته باشد.
(0/1000)
احمدرضا کوکب
1404/1/15
0