یادداشت محمد
7 روز پیش
"ممکن است آدم یک عمر زندگی کند و نفهمد که کنار دستش یک کتاب هست که کل زندگیاش را به سادگی یک ترانه بیان میکند. وقتی آدم شروع به خواندن چنین داستانی میکند کم کم خیلی چیزها یادش میافتد، حدس میزند، آنچه تا به حال برایش مبهم و گنگ بوده روشن میشود." کتاب اولی که از داستایفسکی خوندم کتاب آخرش به نام "یادداشتهای زیرزمینی" بود و بعد اون کتاب اولش "بیچارگان" (poor folk) رو خوندم. یکسری جاها شنیده بودم که داستایفسکی بعد از افتادنش به زندان تغییرات بزرگی کرد و جهان بینیش خیلی تغییر کرد و بهترین کتابهاش هم برای همون دوره است، فکر میکنم الان میتونم این موضوع رو بهتر درک کنم. کتاب بیچارگان کتاب غم انگیزی بود که بازهای از زندگی مردی به نام ماکار آلکسییویچ و دختری به نام واروارا آلکسییونا رو در قالب نامههایی که به همدیگر میفرستادن بیان میکرد. داستان خیلی آروم جلو میره، با این حال وقتی به اواسط کتاب میرسید خیلی جذاب میشه چون اتفاقات آروم آروم پشت هم از راه میرسند و آروم آروم نتیجه نهایی داستان رو رقم میزنن. رابطه ماکار و وارارا هم مثل همه رابطههای دیگه فراز و نشیب زیادی داره ولی تنها چیزی که همیشه ثابت بود، عشق و علاقه معصومانه این دو نفر به همدیگر بود که همیشه در عمق وجودشون زندگی میکرد. خیلی دوست دارم وقتی داستایفسکی  خیلی زیبا زشتی جامعه و ظلم  مردم به همدیگر رو به نمایش میگذاره. همونطور که از اسم این کتاب مشخصه، قرار نیست داخلش خوشبختی باشه. بخت و اقبال هرازچندگاهی به شخصیتهای داستان رو میکنه اما در اصل ماجرا تفاوتی نمیکنه، اونها بیچارگانی هستند که محکوم به تحملاند.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.