یادداشت بیاتریس

        شهری رو تصور کنید که ناگهان در اون یه بیماری واگیردار شیوع پیدا می‌کنه ؛ اما این بیماری خاصه 
خاص از این جهت که نوعی کوری و نابینایی مسری در حال بیشتر و بیشتر شدنه ؛ اما کوری متفاوت که در اون گویا در اقیانوسی از رنگ سفید یه چیزی شبیه اقیانوس شیر گیر افتادی هیچ چیز سیاه نیست بلعکس سفید ؛ 
دولت ؟
حکومت چیکار کردن ؟
مردم رو قرنطینه و همه کور ها رو یکجا دور هم جمع کردن اما در بین همه اون ها تنها یک نفره که میبینه اما چیزی نگفته ؛
زندانی رو تصور کنید که کسی چیزی نمی‌بینه اونجا تازه شروع مشکلاته  و کم کم سرباز های زندان و کل مردم شهر هم دچار بیماری میشن اما اون عده هنوز در قرنطینه هستن تصمیم میگیرن از اونجا خارج بشن 
اینکه وقتی قانونی نبود چه اتفاقاتی اونجا رقم خورد بماند 
اینکه با چه سختی سعی در خروج داشتن بماند 
اینکه خارج میشن 
اینکه میرن کلیسا و  تنها فرد بینا جمع 
میبینه که حتی مجسمه مسیح هم چشماش رو پوشندن عجیبه 
اینکه داستان جلو می‌ره و می ره 
یه شبی که بارون می باره و در نتیجه 
بینایی مردم بر میگرده...
یه بیماری مسری عجیب 
یه بیماری مسری عجیب که یکدفعه به گونه ای حل میشه که انگار اصلا از اول وجود نداشته ...
تنها فردی که بینا بود ؛
احساسات عجیب افراد در طی بیماری ؛
افرادی که سعی در کلاه گذاشتن سر هم داشتن
انسانیتی که گویا ناپدید شده بود اون دوران 
چشم اونها همه چیز رو سپید رنگ  می دید اما جامعه سراسر 
تا ریکی و سیاهی بود ...
نمیدونم چرا حس میکنم اون موقع خیر 
اما پس از کرونا 
این داستان برای من ملموس تر شده 
قابل پذیرش تر 
و شاید بارها در طول تاریخ از این قبیل رخ داد ها بوده 
اما از صفحات تاریخ حذف شده 
فراموش شده 
شاید کوری هم رخ داده 
یا شاید قرار رخ بده 
چه می‌توان گفت ...
چه می‌توان کرد ....
      
15

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.