یادداشت °•zari•°
1402/6/28
4.1
91
آلیسیا برنسون زنی زیبا، ثروتمند، نقاشی هنرمند، باهوش و با استعداد است و با همسرش، گابریل یک عکاس مشهور صنعت مد، در یکی از خانههای زیبای لندن زندگی میکند. آلیسیا به معنای واقعی زن کاملی است و زندگی به ظاهر بیعیب و نقصی دارد اما در یکی از گرمترین شبهای تابستان صدای چند گلوله از خانه آنها شنیده میشود و هنگامی که پلیس به خانه آنها میرود، جسد گابریل را در حالی که به صندلی بسته شده و چند گلوله به صورتش شکلیک شده مییابد، در طرف دیگر آلیسیا با لباس سفیدی بر تن و چند شکاف عمیق بر مچ دستهایش حضور دارد و خون زیادی هم از دست داده است. افسران پلیس آلیسیا را به بیمارستان منتقل میکنند. آلیسیا بعد از اینکه نجات مییابد دیگر به حرف نمیآید در مورد قتل همسرش و آنچه بین آنها گذشته است با کسی سخن نمیگوید. تئو فابر "روان پزشک" تلاش میکند آلیسیا به حرف بیاورد اما ناموفق است. سکوت آلیسیا تا پایان کتاب باعث میشود داستان سمت و سویی معمایی و رازآلود پیدا کند و از یک تراژدی معمولی به داستانی معمایی و هیجانانگیز تبدیل شود. __________________________________________ سبک و نگارش کتاب جالب بود،شخصیت پردازی هم بد نبود،تم روانشناختیش رو دوست داشتم حتی بیشتر از جناییش ،ریتم و کشش خوبی داشت،تصویرسازی و تعلیق هم اوکی بود.واییییی توئیستش.....عالی.اصن سرش تیک عصبی گرفتم🫠🫠
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.