یادداشت Bêhzad Muhemmedî
1404/3/27
چیزی در جهان هست که آدم را از خود جدا میکند. انگار ایستادهای وسط شلوغترین خیابان و نگاهت به جماعتیست که با نظم مخصوص خودشان حرکت میکنند، اما تو بهجای همراه شدن، فقط تماشا میکنی. نه از سر ناتوانی، بلکه چون دیگر به بیهودگی مسیرها پی بردهای. ماجرا دقیقاً همینقدر متضاد است؛ وقتی با شخصیتی مواجه میشوی که ظاهرش هر چیزیست جز جدی بودن—شلخته، چاق، بیهدف، حتی گاه چندشآور—اما ذهنش لایههایی دارد که کمتر کسی انتظارش را دارد. تضادی که شاید نشانهایست از روشنفکری بدون کاربرد؛ جایی که آگاهی، آدم را از زندگی به بیرون پرت میکند. در مواجهه با متنی که خود را طنز جا میزند، اما لابهلای خندههای نیمبندش، یک نقد عمیق اجتماعی نهفته، خوانندهای که دنبال شوخی و سرخوشیست، احتمالاً ناکام خواهد ماند. با اینکه ژانر کتاب با سلیقه من جور نبود، اما جایی در انتهای مسیر، چیزی برای گفتن داشت. از میانههای مسیر که بگذریم، آنجا که شخصیتها بیش از اندازه در حاشیه میافتند، ریتم کند میشود و حس بیهدفی داستان پررنگتر، خستگی سراغ خواننده میآید. اما پایانبندی کار، بیآنکه نیاز به پیچیدگی داشته باشد، ضربهی نهایی را میزند. بخشهایی از داستان بهقدری آشنا هستند که ناخودآگاه ذهن را میبرند به زندگی روزمره؛ مثلاً مردی که همسرش فقط منتظر سقوط نهاییاش است تا بگوید: "دیدی؟ گفته بودم." این خردهروایتها از طنز فاصله میگیرند و بدل میشوند به لحظاتی که تلخاند، چون واقعیاند. نکتهای که در ذهن مانده، شاید این باشد: روشنفکری، اگر فقط در ذهن بماند و راهی به زندگی نداشته باشد، چیزی جز انزوا نمیسازد. باید بلد بود با جهان همسطح شد، نه از آن بالا رفت و نه عقب ماند. در نهایت، اگر ترجمه دقیقتری در دسترس بود، شاید تجربهی خواندن هم روانتر میشد. برخی لغزشهای زبانی و انتخابهای سلیقهای مترجم، ضربهای به درک کاملتر اثر زدهاند. با این حال، کتاب ارزش خوانده شدن را دارد—نه برای خندیدن، بلکه برای فکر کردن. در پایان لازم است اشاره کنم، امتیاز کمی که برای این کتاب در نظر گرفتهام بیشتر به کیفیت ترجمه مربوط میشود تا خود اثر.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.