یادداشت فاطمه سلیمانی ازندریانی
1400/9/18
#پروانه_سراوانی رو از روز نقد #به_سپیدی_یک_رویا میشناسم. از نقد منصفانه و بی طرفانه اش. تعریف #پرتقال_خونی رو قبلا شنیده بودم. بعد از آشنایی و دوستی با خانم سراوانی بیشتر مشتاق شدم که بخونمش. ولی فرصت نشد تا حالا. شروع هیجان انگیزی داشت. نویسنده یه مشت میزنه تو صورت مخاطب و مخاطب رو پرت میکنه تو دنیای کتاب. اما بعدش خیلی معمولی پیش میره. حتی دچار اطناب میشه. خواننده کتاب همینطور خطی با تنهایی های یک زن پیش میره. گاهی حتی به داستان های عامه پسند پهلو میزنه. یک جایی هم اواسط کتاب آدم با خودش میگه چرا انقدر زود همه چیز خوب شد؟ ولی یهو یک جایی از میانه به بعد کتاب نویسنده مخاطب رو بلند میکنه و پرت میکنه زمین و دوباره چند تا مشت میکوبه توی سرش که نمیفهمه از کجا خورده. مخاطب غرق میشه تو یه اندوه بزرگ و اگه قبل از این به سختی کتاب رو ورق میزده حالا کتاب به دستش چسبیده. حتی با اون حجم اندوه. حتی از پشت پرده های اشک. حتی با قلبی که هر آن فشرده تر میشه. نیمه دوم کتاب یه انفجاره. و چقدر حیف که دیر به این ماجرا میرسیم. پایان غافلگیر کننده کتاب هم که دیگه برگ آس نویسنده است. انقدر که ترغیب میشی بری همون صفحاتی که با بی میلی میخوندی رو دوباره بخونی و نشانه ها رو کشف کنی. پ.ن کتاب برگزیده کتاب اول ماندگار شده
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.