یادداشت یگانه
2 روز پیش
«اون مادر من نیست» همین یه جملهی ساده از دهن یه بچهی چهارساله، شروع ماجرایی میشه که تا آخر کتاب ولت نمیکنه. ما با مالون همراه میشیم؛ پسربچهای بین خاطرات نصفهنیمه و ترسهاش؛ هر بار با تکرار این جمله همهچیز رو به هم میریزه! شخصیتها یکییکی وارد قصه میشن: آماندا؛ یا به قول مالون"مامان دومی" پر از تناقض، نمیدونی باید براش دل بسوزونی یا ازش بدت بیاد. دیمیتری؛ شوهر سنگدل و عصبی آماندا، همون سایهی سنگینی که زندگی رو براش سختتر میکنه. ماریان؛ پلیسی آسیبپذیر و در عین حال جدی، از اون کاراکترهایی که دلت میخواد کنارش باشی و حمایتش کنی. وازیل دراگولمن؛ روانشناس مدرسه، تنها کسی که واقعا حرفهای مالون رو جدی میگیره و اولین نفری که به ماجراهای پشتپرده شک میکنه. نقش کلیدیه، چون اگه اون نبود شاید هیچوقت این رازها دنبال نمیشدن.. آنژی؛ دوست صمیمی و همدم ماریان زنی پرانرژی و البته مرموز! کتاب مثل یه پازل پیش میره؛ هر بار فکر میکنی همهچیز رو فهمیدی، یه تکهی تازه پیدا میشه و نقشهات رو به هم میزنه. پایانش کمی بازه، طوری که بعد از بستن کتاب هنوز ذهنت مشغوله و به سرنوشت شخصیتها فکر میکنی. مادرم دروغ میگوید ترکیبیه از معمای خانوادگی، رازهای پنهان و شخصیتهایی با ضعفها و ترسهاشون انقدر واقعی، انگار کنار خودت زندگی میکنن..
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.