یادداشت سارا مستغاثی
1400/11/4
از وقتی که کتاب را خریدم و شروع به خواندن کردم، نگران بودم...می ترسیدم از آخر کتاب که می دانستم چه می شود. ولی هیچ وقت فکر نمی کردم در صحنه ی شهادت حاج همت به خودم بگویم بالاخره راحت شد. "بخواب! این چشم هایت بالاخره سهمی از زندگی دارند و طلبی از تو دارند. تو باید سهم این چشم ها را از زندگی بدهی و طلب این چشم ها را از خودت!...این چشم ها را این همه به درد، به رنج، به دیدن و ندیدن وادار مکن ابراهیم!" آخرش فهمیدم که ظلم بود اگر حاج همت می ماند...زندگی کردن عادلانه نبود برایش. تا همان جا هم کم نکشیده بود از ناخودی ها و بدتر از همه از خودی ها...بخواب ابراهیم! "مرد های مرد را آغاز و پایان روشن است..." پی نوشت: دلیل این که به این کتاب علی رغم علاقه ی زیادم چهار امتیاز می دهم، این است که در اواخر کتاب سوم نویسنده از روایت مستقیم شاهدان استفاده کرده و کتاب از حالت داستان خارج شده بود. وگرنه برای کتاب های اول و دوم پنج امتیاز هم کم است.
3
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.