یادداشت کاظم حیدری
1401/2/22
. سوتلانا آلکسویج در این کتاب در گفتوگو با بیش از ۵۰۰ نفر از کسانی که حادثه چرنوبیل را به چشم دیده و این فاجعه را از سر گذراندهاند گفتوگو کرده و حاصل این گفتوگوها را به شکل گفتار درونی این اشخاص، با زبانی داستانی و به لحاظ عاطفی اثرگذار آورده است. فاجعه هستهای چرنوبیل در ۲۶ آوریل ۱۹۸۶ در واحد ۴ نیروگاه هستهای چرنوبیل در شهر پریپیات در اوکرائین اتفاق افتاد. در اثر رعایت نکردن استانداردهای ایمنی و همچنین فرسودگی نیروگاه چرنوبیل روی داد و یکی از پرپیامدترین و سهمگینترین فجایع هستهای در جهان است اهالی شهر پریپیات ناگزیر شدند خانه و کاشانهشان را ترک کنند. آنها هنوز هم با پیامدهای این فاجعه درگیرند. گزارش های مستندی که آلکسویچ از بازماندگان یک فاجعه در گفت و گو با آن ها ارائه می دهد، مانند یک رمان از یک لحظه آغاز نمی شود که سرانجام، پس از رویدادها و فراز و نشیب هایی به پایان مشخصی برسد. گزارش های او روایت هایی اند مستند از سرنوشت اشخاص حقیقی. این گزارش ها را اگر به شکل یک داستان بخوانیم فقط یک شخصیت دارد که به گفته خود او کسی نیست جز «انسان سرخ» که تجربه فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی را از سر گذرانده، و با وجود آنکه آرمان باخته است، اما هنوز تلاش می کند به باورهای قدیم چنگ بزند با این امید که تکیه گاهی پیدا کند. سوتلانا آلکسویچ می گوید: «صدای دشمن هسته ای را نمیشد شنید و او را نمی شد دید و بو نداشت. درباره جنگ هزاران کتاب وجود دارد. اما وقتی فاجعه چرنوبیل اتفاق افتاد، کسی نمی دانست این فاجعه را چگونه می توان مهار کرد. من خودم در چرنوبیل بودم. گیج شده بودم. مردم هم سردرگم و گیج بودند.» آلکسویچ در «صدایی از چرنوبیل» تلاش کرده است گنگی و درماندگی مردمی را نشان دهد که برای اولین بار یک فاجعه هستهای را تجربه میکردند و کلمات مناسبی برای آن پیدا نمیکردند.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.