یادداشت سیدعلی حجازی
1403/9/14
4.3
7
عشق من و تو؟ آه.. این هم حکایتیست اما در این زمانه که درمانده هرکسی از بهر نان شب دیگر برای عشق و حکایت مجال نیست.. شاد و شکفته در شب جشن تولدت تو بیست شمع خواهی افروخت تابناک امشب هزار دختر همسال تو ولی خوابیدهاند گرسنه و لخت روی خاک زیباست رقص و ناز سرانگشتهای تو بر پردههای ساز اما هزار دختر بافنده این زمان با چرک و خون زخم سرانگشتهایشان جان میکنند در قفس تنگ کارگاه از بهر دستمزد حقیری که بیش از آن پرتاب میکنی تو به دامان یک گدا وین فرش هفت رنگ که پامال رقص توست از خون و زندگانی انسان گرفته رنگ در تار و پود هر خط و خالش، هزار رنج در آب و رنگ هر گل و برگش، هزار ننگ اینجا به خاک خفته هزار آرزوی پاک اینجا به باد رفته هزار آتش جوان دست هزار کودک شیرین بیگناه چشم هزار دختر بیمار ناتوان.. دیر است گالیا! هنگام بوسه و غزل عاشقانه نیست هر چیز رنگ آتش و خون دارد این زمان هنگامهٔ رهایی لبها و دستهاست عصیان زندگی است در روی من مخند! شیرینی نگاه تو بر من حرام باد! بر من حرام باد از این پس شراب و عشق! بر من حرام باد تپشهای قلب شاد! یاران من به بند، در دخمههای تیره و نمناک باغشاه در عزلت تب آور تبعیدگاه خارک در هر کنار و گوشهٔ این دوزخ سیاه زود است گاليا! در گوش من فسانهٔ دلدادگي مخوان اکنون ز من ترانهٔ شوریدگی مخواه..
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.